اين مزرعه رامن و تو و امثال ما بايد فاش کنيم. طی اين مدت رسانه های فارسی زبان در شبکه های برون مرزی با ايجاد شايعه از دستگيری هيلا صديقی دختر سبر ايران خبر داده اند و هر روز يک صفحه جديد در بزرگترين شبکه اجتماعی جهان( فيسبوک) با نام هيلا صديقی ايجاد ميشود که متاسفانه اخباری به دورغ منتشر ميکنند.
به همين دليل هيلا صديقی پس از اينکه بنا بر مصالحی تصميم به سخن نداشت، تصميم گرفت برای ملتهب نشدن فضای جامعه توضيحاتی در مورد اين اتفاقات و يادداشت دکتر خزعلی دهد .هيلا طی يادداشت خود آورده است:
به قلم آنچه خدا داد به نامش سوگند و به انديشه که هرگز ننشيند دربند
جناب آقای دکتر مهدی خزعلی
راز اين مزرعه سکوت همان مردمی ست که رشد و بلوغ سياسی خود را در ۲۵ خرداد ۸۸ برای دنيا به نمايش گذاشتند. راز اين مزرعه همان سکوتی ست که پيام آور فرهنگ صلح و اتحاد نسلی بود که خشونت ، جنگ طلبی و افراط را راهکار رسيدن به اهدافش نمی دانست. نسلی که بر خلاف برخی از حاکمان از تاريخ درس عبرت گرفته است و راه خطا را دوباره تجربه نمی کند. اين نسل پيش از آنکه سکوتش را بشکند و مشت هايش را بالا ببرد و هرکس ساز خود را بزند ، می انديشد ، می بيند و می شناسد.
راز اين مزرعه تجربه های تاريخی سرزمينی ست که امروز، ما را به اينجا کشانيده است .
سالهای نوجوانی ام به اين می انديشيدم که جدای تمام صعودها و سقوط های فرهنگی در طول دوران مختلف ، سرزمينی با چنين تاريخ کهن و باستانی که شکوه ، قدرت و تمدن ، ره آورد بسياری از قرن های آن بوده ، پهنه ای که در آن اقوام و قبيله های مختلف ، عشيره و باديه نشين و کشاورز همه در همسايگی هم آشيانه می کردند و در يک کلام ، همزيستی فرهنگ مشترک مردمان آن بوده است ، کجای تاريخ پايش سر خورد که باور به همزيستی را از کف داد ؟ کجای راه بوديم که مسالمت ها ، حرمت ها و ريش سفيدی ها از قصه زندگی ما حذف شد ؟ که ميراث شوم نسل ما بدبينی شد و کينه و دشمنی ، که منش ما شد خط کشی و سرکشی؟ کجای روزگار شکافی به اين عمق ميان نسل های گذشته افتاد که ما را هم به دسته بندی و مقابله ترغيب کرد ؟ که اگر سهم دين از جهاد ، سهم فرهنگ از اتحاد و سهم علم از زندگی اجتماعی هنوز به جای خود مانده باشد ، کدام قدرت بر همه اينها غالب شد که ما را در مقابل هم به صف کشيد ؟
تاريخ را که ورق زدم به انقلاب ۵۷ رسيدم . جايی که گروه ها و احزاب مختلف دست به دست هم دادند و زنجيری از اتحاد بافتند تا انقلابی بر پا کنند و همراه شدند تا روز پيروزی ... فردای پيروزی اما دسته ها و گروه ها از هم جدا شدند و خط کشی ها آغاز شد . رقابت جای اتحاد را گرفت و تعصب و تنگ نظری به خانواده ها رخنه کرد .برادر به جان برادر افتاد و همسايه با همسايه دشمن شد . تعصب بر ايدئولوژی های مختلف جای سياست ورزی و وطن پرستی را گرفت و مردم را در مقابل هم صف آرايی کرد .آنچه در آن روزهای بحرانی بعد از انقلاب ، بر مردم گذشت نتيجه اش بی اعتمادی و بدبينی شد که هزينه هايش گريبان نسل ما را گرفت
به همين دليل هيلا صديقی پس از اينکه بنا بر مصالحی تصميم به سخن نداشت، تصميم گرفت برای ملتهب نشدن فضای جامعه توضيحاتی در مورد اين اتفاقات و يادداشت دکتر خزعلی دهد .هيلا طی يادداشت خود آورده است:
به قلم آنچه خدا داد به نامش سوگند و به انديشه که هرگز ننشيند دربند
جناب آقای دکتر مهدی خزعلی
راز اين مزرعه سکوت همان مردمی ست که رشد و بلوغ سياسی خود را در ۲۵ خرداد ۸۸ برای دنيا به نمايش گذاشتند. راز اين مزرعه همان سکوتی ست که پيام آور فرهنگ صلح و اتحاد نسلی بود که خشونت ، جنگ طلبی و افراط را راهکار رسيدن به اهدافش نمی دانست. نسلی که بر خلاف برخی از حاکمان از تاريخ درس عبرت گرفته است و راه خطا را دوباره تجربه نمی کند. اين نسل پيش از آنکه سکوتش را بشکند و مشت هايش را بالا ببرد و هرکس ساز خود را بزند ، می انديشد ، می بيند و می شناسد.
راز اين مزرعه تجربه های تاريخی سرزمينی ست که امروز، ما را به اينجا کشانيده است .
سالهای نوجوانی ام به اين می انديشيدم که جدای تمام صعودها و سقوط های فرهنگی در طول دوران مختلف ، سرزمينی با چنين تاريخ کهن و باستانی که شکوه ، قدرت و تمدن ، ره آورد بسياری از قرن های آن بوده ، پهنه ای که در آن اقوام و قبيله های مختلف ، عشيره و باديه نشين و کشاورز همه در همسايگی هم آشيانه می کردند و در يک کلام ، همزيستی فرهنگ مشترک مردمان آن بوده است ، کجای تاريخ پايش سر خورد که باور به همزيستی را از کف داد ؟ کجای راه بوديم که مسالمت ها ، حرمت ها و ريش سفيدی ها از قصه زندگی ما حذف شد ؟ که ميراث شوم نسل ما بدبينی شد و کينه و دشمنی ، که منش ما شد خط کشی و سرکشی؟ کجای روزگار شکافی به اين عمق ميان نسل های گذشته افتاد که ما را هم به دسته بندی و مقابله ترغيب کرد ؟ که اگر سهم دين از جهاد ، سهم فرهنگ از اتحاد و سهم علم از زندگی اجتماعی هنوز به جای خود مانده باشد ، کدام قدرت بر همه اينها غالب شد که ما را در مقابل هم به صف کشيد ؟
تاريخ را که ورق زدم به انقلاب ۵۷ رسيدم . جايی که گروه ها و احزاب مختلف دست به دست هم دادند و زنجيری از اتحاد بافتند تا انقلابی بر پا کنند و همراه شدند تا روز پيروزی ... فردای پيروزی اما دسته ها و گروه ها از هم جدا شدند و خط کشی ها آغاز شد . رقابت جای اتحاد را گرفت و تعصب و تنگ نظری به خانواده ها رخنه کرد .برادر به جان برادر افتاد و همسايه با همسايه دشمن شد . تعصب بر ايدئولوژی های مختلف جای سياست ورزی و وطن پرستی را گرفت و مردم را در مقابل هم صف آرايی کرد .آنچه در آن روزهای بحرانی بعد از انقلاب ، بر مردم گذشت نتيجه اش بی اعتمادی و بدبينی شد که هزينه هايش گريبان نسل ما را گرفت
ما فرزندان همان نسلی هستيم که باور دارد من حقم و مخالف من باطل ... خودی و غير خودی ، هم جنس و غير همجنس ، هم خط و مخالف شد سرفصل ارتباطات اجتماعی ما از همان کودکی ، از مدرسه تا دانشگاه ، تا محله تا شهر ...
آقای دکتر خزعلی
اگر ما شنيده ابم و خوانده ايم ، شما اما به چشم خود ديده ايد برادرانی را که تعصبات بر ابدئولوژی های حزب مطبوعشان را برهمه چيز ارجعيت دادند و با هم مقابله کردند و به جان هم افتادند و برادرکشی کردند . حالا فرزندان همان برادرها بزرگ شده اند و با ميراثی از جنس کينه و بدبينی و با سرگذشتی مملو از هزينه های سنگين و غير قابل جبران در کنار هم زندگی می کنند و می خواهند رسم خونخواهی پدران را ريشه کن کنند .
شايد به همين خاطر بود که هيچ گاه آرزوی براندازی و انقلاب در سر نداشتيم . چرا که اصل براندازی ايده آل ما نبود . چرا که نمی خواستيم اين چينی بند زده را دوباره بشکنيم و ميراثی از جنس پدران و مادرانمان برای فرزندانمان به جا بگذاريم . دوباره خط کشی دوباره صف آرايی دوباره قدرت طلبی ، دشمنی ، جنگ ... دوباره و دوباره رفتن اين راه آرزوی ما نبود . ما فرهنگ سازی و اصلاحات را ( اصلاحات به معنای واقعی کلمه نه به معنای حزبی و قشری نگری ) انتخاب کرديم تا راهی آرام و سازنده را برای آبادی ايران طی کنيم . مبادا شکاف دوباره ، اينبار ايرانمان را ايرانستان کند و تماميت ارضيمان را تهديد ...
مايی که امروز متهم می شويم ، محکوم می شويم ، باتوم می خوريم ، زندان می رويم و فتنه گر ناميده می شويم همان هايی هستيم که افتخار يک انتخابات چهل ميليونی را دودستی تقديم حکومت کرده ايم . همان هايی هستيم که بهترين سالهای جوانی و نوجوانيمان را فدای ناملايمتی ها و پستی و بلندی های سخت ترين روزهای اين برهه از تاريخ سرزمينمان کرده ايم تا فردايی آباد را برای سرزمينمان به ارمغان آوريم و شکوه و عظمت باستانی اين مرز و بوم را دوباره به مام وطن تقديم کنيم . گرچه سالها به جرم اصلاح طلبی هم از سوی حاکميت و هم از سوی مخالفان حکومت طرد شديم اما از پا ننشستيم ...
از پا ننشستيم تا شعار «زنده باد مخالف من » بخش بزرگی از نسل ما را بيدار کرد و ريشه محکمی شد برای رشد فرهنگ صلح و آشتی و روح تازه ای بخشيد به کالبد مرده ما ... و زنجيره تازه ای شد برای پيوند ما که سياست را برای زندگی می خواستيم نه زندگی را برای سياست...
ما ياد گرفتيم اگرچه تفاوت ميان وطن پرستی و حزبی نگری بسيار است اما منافع مشترک جمعی می تواند دو سر اين زنجيره را چنان به هم وصل کند که اتحاد و آشتی مردم را در مسير آبادی ايران به ارمغان آورد . درست مانند انتخابات خرداد ۸۸ که منافع مشترک ، حتی شناسنامه های سفيد را هم تا پای صندوق های رأی کشانيد و ربان سبز سنبلی شد برای دست به دست دادن اقشار مختلفی که شايد تا پيش ازآن در صف يکديگر قرار نمی گرفتند . سبز، يک ايدوئولوژی نبود و پيامی جز آشتی و اتحاد نداشت . سبز، بهاری بود که در زمستان بی اعتمادی روييد و بسياری از خط کشی ها و شکاف ها را از ميان مردم برداشت . سبز بلوغ مردمی بود که به جای نشان دادن دندان تيز به هم لبخند زدند و حضور يکديگر را باور کردند ...
آنچه بعد از انتخابات ۸۸ مردم را به خيابان کشانيد و رنگ خون برزمين جاری کرد نه برنامه از پيش تعيين شده سبزها که واکنشی بود در برابر بازی بد حريف که تا اينجا رسيد.
مگر نه اينکه همان هايی که با حکم تفتيش منزل به سراغ شاعری می روند که جرمی جز نوشتن حقايقی که بر سرزمينش گذشت ندارد و روزها و هفته های متوالی بازجويی اش می کنند از سوی ديگر از خبرنگاری که به دستور مستقيم رئيس جمهور يک کشور از آنجا اخراج می شود قهرمان ميسازند و رجز می خوانند که در غرب آزادی ببان نيست ؟ بگذاريد نشان دهيم که ما بر خلاف آنها به اين شيوه و با اين فرهنگ رشد نمی کنيم . اگرچه در دنيای امروز ، تبليغ ، مثبت و منفی ندارد ، اما برای ما تحريم شدن ، هو شدن ، مورد حمله و اعتراض بيانيه ها و جنبش های مختلف قرار گرفتن و غيره و غيره وسيله ای برای کسب شهرت و خودنمايی نيست .
جناب آقای دکتر خزعلی
هر سکوتی که نشان ترس نيست . قلمی که از نوشتن حق بازماند شکسته باد اما گفتن و نوشتن و در بوق و کرنا کردن آنچه در دو سال گذشته برمن گذشت تحقيرم می کند و هرچقدر هم خبرساز باشد افتخاری ندارد که در واقع شرمنده همه آنهايی هستم که مصيبت های بسيار کشيده اند و هزينه های بسيار داده اند . حالا که هوای دودآلود اين شهر را تنفس ميکنم و هر روز صبح سر از روی بالش خود برميدارم و در چشمان خانواده ام می نگرم و حالا که چه من با شم و چه نباشم شعرهايم هستند و به گوش مردم ميرسند ديگر حرفی برای گفتن ندارم در برابر آنهايی که برای هميشه رفتند و يا ماهها در حبس مانده اند و بسياری هنوز هم گمنامند... بر من هرچه گذشت باشد به پای تمام آرمان ها و باورهايم که همانا داشتن سرزمينی ست که در آن آشتی و صلح و زندگی مسالمت آميز باشد و دموکراسی و عدالت . آزادی حق ماست و آبادی شايسته ميهن .
و در آخر به قول حافظ:
همتم بدرقه راه کن ای طاير قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم
هيلا صديقی
فروردين نود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر