سلسه ھاى شاھى ايران و دولتھاى گذشته ايران ھر گز قادر به تسلط کامل و داىؑم بر بلوچستان و ملت بلوچ نبوده اند. گاه گاھى و فصلى از سال حوس بلوچستان کرده و به قتل و غارت مردم مى پرداخته اند و بار و بنه بسته به سوى کرمان و مرکز باز گشته اند. حتى در لشکر کشيھايى که براى غارت ھند توسط محمود غزنوى و نادر صورت گرفت و از طريق بلوچستان و با ھمکارى نظامى مردم بلوچ انجام شد، بسيارى از بلوچھا براى افتخارات و جھان گشايى دولت مردان و پادشان مغرور ايران در اين حمله ھاى غير منصفانه، جان باختند. دولتھاى ايران قادر به ايجاد پايگاه داىؑم و حضور ھميشگى در بلوچستان نبودند. موقتى باج و خراجى مى گرفتند و تاوان و خسارتى بزرگ به مردم بلوچ مى رساندند. قاجارھا( گجرھا) مانند اقوام وحشى ھر از چند گاھى به بلوچستان ومردم بلوچ حمله و بطرز وحشتناکى به قتل و غارت و چپاول مى پرداختند و ھمان ناچيزى که مردم اين خطه بر سر سفره داشتند از آنھا مى ربودند. از حمله کنندگان به بلوچستان با گل، ساز و رقص و قربانى به جلوى پايشان کشتن، استقبال نمى شد. مکرانيھا و سرحديھا قلبشان را بر ھمان سنگ و تير و کمان و شمشيرى که داشتند براى دفاع از بلوچستان مى گذاشتند. از اسکندرتا انوشيروان عادل! و بقيه گرفته، تا به اعراب و مغل و افغان و غيره مى رسد، ھنوز داستانھا زنده، سينه به سينه و گوش به گوش مى رسد. مردم سر حد به رھبرى مير قمبر( خمبر) فرزند قوچ عالى در مقبال تجاوزات قاجار مقاومتھاى دلاورانه کردند و لشکريان قاجار را در منطقه ارزن تاک( قبرستان قاجار) که امروز ھم به ھمين نام شناخته مى شود، شکست سختى دادند. از يکى از شاه زادگان قاجار سندى در کتاب بلوچستان در قرن ١٧ بدين مفھوم آمده که" سرحديھا از ھمه بلوچھاى ديگر مادر قھوه ترند." آن زمان و اکنون، ارزن تاک به قبرستان قاجار شھرت دارد. در منطقه مکران ماؑموران سرکوب قاجار، پسران و دخترانى را که خانواده شان از پرداخت ماليات نا توان بودند به اسارت مى بردند تا در ساير شھرستانھاى ايران به فروش برسانند. کلمه گجر ( قجر= قاجار) نھايت نفرت و بى اعتمادى بلوچ نسبت به تمام حکومتھا و دولتھاى مرکزى است که در دوران قاجارو بعد از سلسله قاجار به تمام سلسله ھا و دولتھا و مردم غير بلوچ اطلاق مى کنند، البته سيستانى ھا در اين ميان استثنا ھستند و به آنھا زابلى اطلاق مى شود.
تعين مرز کشى جنرال گلد اسميت انگليسى در ١٨٧١ ميلادى و تقسيم بلوچستان و ملت بلوچ آن حادثه شوم تاريخى براى ملت بلوچ بود که نبايد اتفاق مى افتاد که خود سر و سرى طولانى دارد و مردم بلوچ ھمان زمان به شدت به تقسيم بلوچستان اعتراض کردند و در اعتراضھا و حتى دفاع شديد مسلحانه از خود مھر باطل بر تقسيم سرزمين بلوچستان و خود به عنوان يک ملت که براى منافع دراز مدت انگليس صورت مى پذيرفت، کوبيدند. به احتمال بسيار زياد آقاى برقعى از مقاصد انگليس وتلاش و تسلطش بر بلوچستان (جنوب شرقى ايران) و رقابتش با حريفان ديگر آن روز بازار جھان خوارگى مانند روسھا و فرانسويھا اطلاع دارد.
رضا خان مير پنج قدرت سياسى را با کودتا عليه دست آوردھاى انقلاب مشروطيت مردمان ايران که با طراحى و و يارى امپرياليسم انگليس قبضه کرده بود، اکنون خود را نه تنھا شاه و وارث تخت و تاج قاجار مى دانست، خويشتن را به پادشاھان نيک نام ايران باستان چسباند و خود را از نسل گذشتگان خوش نام بر شمرد و باز ھم براى خوش خدمتى و در جھت تأمين منافع انگليس به بخشى از بلوچستانى که بدون خواست و تمايل ملت بلوچ توسط استعمار انگليس به ايران بخشيده شده بود، حمله نظامى کرد. مردم بلوچ در بخش شمالى( سرحد) در دو جبھه با ارتش انگليس و رضاشاه جنگيدند و از خود رشادتھا ھا نشان دادند و بسيارى از دلاوران و سر مچاران اسير سرحدى و مکرانى که حتى کودکان ١٢ سال و زير ١٢ سال در ميانشان بود، در زندانھاى کرمان، مشھد، شيراز وحتى تھران به خون خفتند و نام براى ھميشه در قلب مردم و تاريخ ملت بلوچ زنده دارند. نبردھاى طوايف سر حد به رھبرى جما جيھل سرپرست طايفه سمال زھى( شه بخش) و جيند رھبر طايفه يار محمد زھى ( شھنوازى) با استمارگران انگليسى، عاقبت به شکست امپرياليسم انگليس در بخش سر حد ايران انجاميد. در بخش جنوبى (مکران- قسمتى که در اين تقسيم بندى سھم ايران شده بود)، مردم بلوچ که ارتش رضا شاه را يک ارتش بيگانه و اشغالگر ارزيابى مى کردند و با ارتش قاجار ھم رديف مى دانستند، زنان و حتى کودکان ھمراه مردان با دست خالى و سنگ و چوب و اندک اسلحه سر پر باروتى به نبرد با ارتشى که از حمايت انگليس و از ساز و برگ و نظم نظامى به مراتب بر تر و مدرن برخوردار بود پرداختند و متاسفانه ملت بلوچ در اين جنگ تحميلى نا برابر سر کوب شد و دوست محمد خان بارک زھى که خود را شاه بلوچستان ناميده بود، اسير و بعد در تھران با حکم دادگاه نظامى اعدام شد. اما، ملت بلوچ از ھمان سال ١٨٧١ ميلادى و تقسيم بلوچستان، در سه جبھه و نبردى نابرابر، براى عدالت، رفاه و آزادى، ابتدا با انگليس، ايران و افغانستان و بعد با ايجاد پاکستان با سه کشور پاکستان، ايران و افغانستان براى رھايى از تجاوز و نسل کشى آنھا در حال يک نبرد تحميلى نابرابر است و تاکنون تسليم شدن را نپذيرفته است. مبارزه بلوچھا مانند ھر مبارزه ملى ديگرى داراى افت و خيز بوده، گاه به شدت سرکوب شده و دوباره به سان "برنج زاران چه ھوا" جوانه زده و روييده و ھيچ دولت مرکزى ايرانى تا کنون نتوانسته ادعا کند که ريشه بلوچ را خشکانده و ھرگز بلوچھا دوباره سر بلند نخواھند کرد.
اين اندکى در مورد مردم بلوچ و تاريخ ھمين دو و سه صده گذشته آنھا در بخش ايران است تا ذره اى روشنگرى بشود و اما، برگرديم به " گفت و گوى مريم محمدى با آقاى دکترمحمد برقعى در مورد بلوچستان"
آقاى برقعى در پاسخ به سوال مريم محمدى، '' يعنى در سالھاى ٥٠ نوعى بردگى در در بلوچستان وجود داشت"؟ مى گويند،
"بله. در مناطقی که از شهرها دور میشدیم، هنوز در عقدنامهها مینوشتند: «چهار کنیز، سه غلام یا برده» و آن افراد هم خود را برده میدانستند و برده هم بودند. اگرچه خرید و فروش نمیشدند و بهعنوان نوکر خانه محسوب میشدند، ولی برده و یا کنیز بودند"
"بله. در مناطقی که از شهرها دور میشدیم، هنوز در عقدنامهها مینوشتند: «چهار کنیز، سه غلام یا برده» و آن افراد هم خود را برده میدانستند و برده هم بودند. اگرچه خرید و فروش نمیشدند و بهعنوان نوکر خانه محسوب میشدند، ولی برده و یا کنیز بودند"
ھمانطور که گفته شد، بلوچستان منطقه بزرگى است و آقاى برقعى در يک بخش بلوچستانى که توسط انگليس به ايران بخشيده شده و تا بعد از انقلاب بھمن ٥٧ زير نفوذ و سيطره خوانين بود، کار تحقيقى حکومت بنت را آغاز کرده است و گفتار ايشان که " چھار کنيز و سه غلام يا برده" در عقدنامه ھا مى نوشتند، ممکن است درست باشد. اما، با وصفى که جناب برقعى از فقر عمومى در آنجا اراىؑه مى دھند، گفته ايشان درست بنظر نمى رسد. زيرا که اگر بنا باشد در ھر عروسى تعداد چھار کنيز و سه غلام به يک جفت بخشيده شود، آنگاه تعداد جمعيت کنيزھا و غلام به نسبت جمعيت بلوچ ( ٧ : ٢ ) است اگر فرض کنيم جمعيت بلوچ عدد کوچکى مانند ٤٥ نفر باشد، از اين ٤٥ نفر تعداد ٣٥ غلام و کنيز ھستند و ١٠ نفر بلوچ ھستند و با تعداد فراونى کنيز و غلام حتى در ھمان روستاھا و شھر ھاى دور از مرکز روبرو مى شويم. آقاى برقعى فراموش مى کنند که جامعه بلوچ ھر چند که يک جامعه عقب مانده، نگھه داشته شده، ولى يک جامعه طبقاتى است. در يک جامعه طبقاتى عقب مانده، طبقه حاکمه ھر چه و ھرعملى که دوست دارد با زير دستان و محرومين از انواع تجاوز و شکنجه گرفته تا دست و پا بستن و در آفتاب سوزان انداختن و سنگ داغ بر روى شکم گذاشتن و تشنه و گرسنه نگه داشتن، انجام مى دھد( بندى=زندانى). در اين جامعه قانون يعنى حرف خان و طبقه حاکمه و ھمانھايى که آقاى برقعى بيشتر اطلاعات خود را در مورد آن بخش بلوچستان از آنھا بدست آورده است. آقاى برقعى کاملاً آگاه ھستند و مى دانند که در آن منطقه مورد نظر، نظام شاھى و دولت مرکزى پرورده آن نظام با تمام قدرت نظامى و مالى از خوانين حمايت مى کرد و در حقيقت دولت مرکزى با پرداختن رشوه و اجير کردن خوانين، نام خود را بر منطقه گسترانده بود و نه بر قلب مردم بلوچ. آنھايى که در عقد نامه ھايشان کنيز و غلام مى نوشتند، غير از دختران و پسران خوانين نبودند که معمولاً در ھر جامعه اى طبقاتى جمعيت آنھا اندک و گروه خاصى ھستند. آقاى برقعى ھم براى کار تحقيق مھمان ھمان گروه اندک بود و احتياج به حمايت آنھا داشت تا بتواند از دھى به ده ديگر با " خرک دار و خر" سفر کند. اين موضوع را عموميت دادن از اھميت گفتارى علمى مى کاھد و از يک تحليل علمى و روشنگرى روشن فکرى بدور مى کند و حرفى سطحى و از سر دل است تا يک نگاه و برداشت تحليلى عميق علمى. حاکميت رژيم شاه در منطقه توسط خوانين اعمال مى شد و عده اى از خوانين بلوچ مستقيماً در سرکوب مبارزات ملى و دادخواھى وعدالت جويى با قاجار شريک بودند، اما و تقريباً اگر از استثناھا بگذريم، ھمه خوانين در سرکوب مردم بلوچ، مجرى سياستھاى سرکوب و عقب ماندگى بلوچھا در رژيم پھلوى بودند.
بردگى و برده دارى در بلوچستان به نحو کلاسيک تعريف شده، سير تکاملى خود را نپيموده و تاريخچه آن احتمالاً بر مى گردد به دورانى که بلوچھاى ساحل مکران توانسته اند از طريق دريا با دنياى خارج ارتباط تجارى بر قرار کنند و اکثر کنيزان و غلامان بلوچ، داراى چھره ھاى تيره تر ھستند که از کشورھاى افريقايى آورده شده اند. جامعه بلوچ، جامعه اى با بنيادھاى قبيله اى است و البته که اين دليل نمى شود که تمام طوايف از مقام اجتماعى ھم سانى بر خور دار بوده اند. در دگيريھاى طوايف در منطقه مکران، افرادى که مغلوب مى شدند به بندى گرفته مى شدند و براى آزادى در قبال قرار داد، بايد مبلغى پرداخت مى کردند و از آنجا که ناتوان از پرداخت بودند به کار بدون مزد براى مدت معيينى گماشته مى شدند و بعد به طايفه شان پس داده مى شدند. فقط خوانين داراى تعدادى برده سياه پوست بودند که يادگارى زشت و حتى بعضى معتقدند که اين يادگار شوم ستم گران پرتغالى است که برده ھا را از افريقا مى آورده و به ھمان قشر خوانين بلوچ مى فروخته و يا انعام مى داده اند. در سرحد تاريخ بردگى به قرن ١٨ ميلادى بر مى گردد که در مقابل تجاوزات دولت قاجار، مردم براى انتقام جويى به شھرھاى ايران از جمله اصفھان، بيرجند کرمان حمله و عده اى را اسير و ھمراه مى آوردند، که البته اين انتقام جويى نا بجا خوشبختانه عمر طولانى نداشت و اسيران آورده شده بعد از گذشت کوتاه زمانى موفق شده اند از حق تساوى مانند ساير طوايف بلوچ بر خوردار شوند و اکنون يک طايفه از طوايف سرحد محسوب مى شوند. در سرحد طوايف بلوچ حضور پررنگى داشته و دارند. قبيله اساس جامعه را تشکيل مى دھد و بر ھمين شناخت و تحليل است که در گذشته و اکنون دولتھاى وقت به درگيريھاى طايفه اى در بلوچستان و بخصوص در اين منطقه دامن زده و مى زنند و نھايت سوؑ استفاده را در عقب ماندگى مردم بلوچ کرده و مى برند.
جناب برقعى، يک پزشک خوب و ماھر براى درمان و تشخيص مرض بيمارش، به يک سرى اطلاعات از فشار خون و بقيه ديگر آزمايشھاى ساده ابتدايى گرفته تا خوراکى که قبل از بيمار شدن داشته و نيز روحيه و تاريخچه مريض لازم دارد و آنگاه بيمار را تحت نظر مى گيرد و با يافته ھاى خود به درمان بيمار مى پردازد. بلوچستان از مناطق فقير ايران نبوده و ھم نيست، اما، بلوچھا به عمد توسط حکومتھاى مرکزى و گاه عواملشان به فقر و بى سوادى کشانده شده اند. منطقه اى که شما از آن ديدن کرده ايد در حدود ھزار سال پيش جزء حوزه تمدن کلمت بود، کلمتييان اولين کسانى بودند که شکر را تقريباً با کيفيت امروزى توليد مى کردند و با دنياى آن روز از طريق دريا و خشکى رابطه تجارى داشتند. مردم کلمت پرورنده بزرگانى چون حمل بوده اند که بر عليه تجاوز پرتغاليھا، ھمان زمانى که سلسله پرقدرت شيعه صفوى لکه ننگى رسمى در تاريخ ايران از خود به يادگار گذاشت و امنيت جنوب را به آنھا سپرد، حمل کلمتى( بلوچ ) بر عليه پرتغالى به سازمان دھى مردم پرداخت و خواب و روياھاى پرتغاليھا را پريشان کرد. حمل به دانشگاھى نرفته بود و شايد سواد خواندن و نوشتن اسم خود را ھم نمى دانست. اما، وى تجاوز را به خوبى تشخيص داد و بر عليه اش سلاح بر کشيد و نام کسان و پادشاھان و در باريان صفوى را که با پرتغاليھا براى فروش سرزمينش قرار داد مى بستند و به اصطلاح امنيت سواحل جنوب را به آنھا واگذار مى کردند، نمى دانست. شما به درستى گفته ايد، تنھا يک جوان را اعدام نمى کنند،" ٦٠ ده را اعدام مى کنند." بله، آقاى برقعى ھدف ھم ھمين است، نه ٦٠ ده، بلکه تمام ملت بلوچ را بدون سر و صدا و آرام بايد نابود کرد تا اين بار پرچم اسلام شيعه خمينى و خامنه اى بر اين منطقه در احتزاز در آيد! قدرتھاى ضد بشرى سابق براى ناتوان کردن يک فرد، بھترين عضو بدنش را ناقص مى کردند. در ايران و بخصوص در دوران صفويه، افشار و قاجار به تربيت آدم خواران مى پرداختند و نيز به کور کردن و عقيم کردن مخالفين، حتى اگر اين مخالفين، فرزندان دلبند شاه بودند، مبادرت مى ورزيدند و بدين طريق مخالفين سياسى را ناتوان و نابود مى کردند. اما، اين روش در زمان پھلوى و جمھورى اسلامى که ايده ھاى تنگ نظرانه و از قبل قالب شده را صاحب است و نمايندگى مى کند، مورد پسند ظالمانى که ژست دفاع از حقوق محرومين دارند، نبود و با مساىؑل جھانى روز ھم، ھمخوانى نداشت. ھمانطور که شما اظھار داشته ايد تحصيل کردگان بلوچ انگشت شمارند و از آنجايى که مستقيم با تمام وجود ظلم و خون خوارى را نسبت به مردم بلوچ و خود احساس مى کنند، به سرعت به سياست کشيده مى شوند و بازار سياست گرم است و بخصوص آنجا که حرف از برابرى و دادخواھى مطرح است، مشتاقانه مى خواھند جان بگذارند. رژيم شاه و شيخ، اول و قبل از بقيه آگاه ترين قشر بلوچ را که به حقوق مردم خود آگاهى نسبى دارد و مخالفتش احتمال دارد که کار ساز باشد، با تھمت شرور، مخرب و ضد امنيت ملى بايد از ميان ببرند. بنا براين تير به درستى به ھدف خورده و ھمچنان که شما مى فرماييد با "اعدام يک نفر ٦٠ ده را اعدام مى کنند"، گوشه اى از حقيقت و نه تمام حقيقت است. ھدف آن است که نسلى نابود کنند و به ھمين طريق بسا واپس گرايانه قصد دارند ملتى را بى ھويت کنند و ھويتش را با اعدام و ترور نابود کنند. در دنياى متمدن و ارتباطات و درج سريع اخبار به گوش جھانيان و قضاوتشان، نھايت وحشيگرى نسبت به مخالفين و اقليتھا است که آنھا را عقيم و کور کرد. البته از ج.ا بر مى آيد که چنين کارى را در بلوچستان يا با ديگر مخالفين سياسى به زودى عملى کند، اعدام، دھن فرد را براى ھميشه مى دوزد. اما، ج.ا چه بخواھد و چه نخواھد، بر اثر و پس از ھر اعدامى فريادھا بسا رساتر و بيشترى بلند خواھد شد. البته رژيم با در آوردن آيه و گذاشتن کلاه شرعى تا کنون نه به جرم دزدى، فقط به دليل مخالفت با سياستھاى ضد انسانى اش در بلوچستان، تعداد فراوانى از فرزندان ملت بلوچ را از داشتن نعمت دست و پا به جرم طرفدارى از حرکتھاى سياسى و بھتان به طرفدارى از تروريسم ساقط کرده و شما به عنوان فردى که علاقه مند به مساىؑل ايران و بلوچستان ھستيد و اخبار را دنبال مى کنيد، حتماً اخبار را دنبال و متوجه اين گونه جنايتھاى ج.ا در بلوچستان ھستيد.
جمھورى اسلام با اعدام، ترور و کشتار اساس و پايه بنياد نھاد و با ترور واعدام روشنفکران و کلاً مردم بلوچ، قصد بستن و دوختن دھنھا و نابود کردن نسل روشنفکر و انديشه را در بلوچستان دارد. اما، شعرى از زنده ياد گل خان نصير که بيشتر عمر و زندگى اش را در سيه چالھا و زندانھاى نظاميان پاکستان گذراند، به اين معنا است که "بر سر چوب دار زبانم بند نمى آيد و حقيقت را مى گويم". اگر شما فليم اعدام جوانان بلوچ در سالھاى اخير را در زاھدان مشاھده کرده باشيد، متوجه خواھيد شد که معنى شعر گل خان در عمل براى مردم و جوانان بلوچ چيست و چگونه حلاج وار الحق گويان طناب دار را مى بوسند. "بلوچستان از فقيرترين مناطق ايران" نيست. بلوچ و بلوچستان را حاکمان ايران به عمد درگذشته وھم اکنون در فقر نگه داشته اند و سياست عمدى تبعيض بر ملت بلوچ حاکميت کرده و مى کند. ممکن است شما يک تعريف از تبعيض اراىؑه دھيد. اما، از آنجا که خود مستقيم مورد تبعيض و تحقيرملى و مذھبى واقع نشده ايد، درد و شکنجه آنرا به درستى و طرزى که يک بلوچ، و کورد، عرب و ... احساس مى کند، نخواھيد کرد. بلوچى که از تولد تا مرگ با فقر، ستم و تبعيض روبرو است، وقتى بر عليه آن بر مى خيز نا آگاه نيست! اگر تاؑملى به عمر سى و دو سال گذشته ج.ا و آورده ھا و عمل کردھايش در بلوچستان نسبت به ملت بلوچ بکنيم، قضاوت منصفانه آن است که ج.ا روى رژيم نژاد پرست سابق افريقاى جنوبى و رژيم ضد انسانى صھيونيستى اسرايىؑل را سفيد کرده و تبعيض را از حد و مرزى گذرانده که بتوان آن را تعريف کرد و با نوشته و گفتار وصف نمود. اگر کمى بيشتر به داستان حضرت موسى و فرعون دقيق شويم، متوجه خواھيم شد که در حقيقت ظالمان و حاکمان مغرور ھستند که دشمنان مظلوم خويش را در دامن ظلم و احجاف بى حد خود پرورش مى دھند و مرگ و نابودى رژيمھاى خود کامه ضد انسانى خويش را حتمى مى سازند. حضرت موسى نه به دانشگاھى رفته بود و نه ھم قبلاً در مکتبى بر عليه فرعون تربيت شده بود. آنچه که وى را واداشت بر عليه فرعون به پا خيزد، خفقانى بود که گلو جامعه را به سختى مى فشرد و آنرا را به تباھى کشانده بود و از آزادى ھاى فردى و اجتماعى خبرى نبود و بقيه شاخ و برگھا داستانى است که بذر اميد و رھايى در جامعه اى که ھيچ اميدى نداشت، مى پاشيد و به کل داستان حالتى ربانى و روحانى و غيبى مى دھد. آب به دو نصف به صورت جامد، ديوارى مساوى مى کشد و جاده اى ھموار براى طرفداران موسى مى گشايد و ھمان ديوار در لحظه اى بعد از عبور موساييان، بر سر فرعونيان فرو مى ريزد و آنھا را غرق مى کند! به احتمال بسيار قوى موسى از اولين آزادى خواھان و عدالت جويان در مصر باستان نبود که بر عليه فرعون قد علم کرد. بسياران پيش از وى براى آزادى و عدالت جويى جان گذاشته بودند. موسى ادامه دھنده راھى بود که به حقوق ھزاران انسان تجاوز شده بود و قربانى گشته بودند. متاسفانه اين بى انصافى تاريخ و رسم و سنتى است که افتخار نصيب يک نفر مى شود و در آن شرايط افتخار تاريخى از آن موسى شد و به عنوان پيامبر ظھور کرد و ناجى مردمى شد که طبقه حاکمه مصر ھيچ نوع حق و ارزشى براى شان به عنوان انسان و شھروند قاىؑل نبودند.
بلوچستان از نعمت درياى مکران و داد وستد با شيخ نشينھاى حوزه خليج فارس و درياى مکران تا کشورھاى افريقايى ونيز مرزھاى خشکى طولانى با پاکستان و افغانستان بر خورد است و زياده نگفته ايم که شايد تنھا استثنا در ايران با شد که چنين اھميتى استراتژيکى و جھانى دارد و مردمش مى توانستند حداقل شب با شکم سير بخوابند و از دريا مانند گذشته ھاى دور تغذيه کنند، آنطور که تاريخ نويس اسکندر مى گويد، "حتى به احشام ماھى مى خوراندند". اما، ھمان زمانى که محمد رضا شاه جشنھاى٢٥٠٠ ساله را با اھداى تھفه ھاى گران قيمت به رخ مردم ايران و عظمت ايران باستان و کنونى را به رخ سران جھان مى کشيد و خود را شاه شاهان معرفى وخون رگھايش را، خون کورش مى دانست و سفره مردم ايران را تھى مى کرد، بلوچھا براى سير کردن شکم ريشه گياھان را مى جويدند و با آرد ھسته خرما شکم کودکانشان را بند مى کردند و شما با آن دسته از آدمھاى سفارشى بوده ايد که خرما نوش جان مى کرده ايد. علاوه بر تبيعض و ستم ملى و مذھبى بر مردم بلوچ، سر کوب نظامى رژيم شاه بر عيله مردم بلوچ به موازات باز گذاشتن دست خوانين در ظلم و ستم، ھم زمان صورت مى پذيرفت.
بعد از سرکوب قھر آميز نظامى مردم بلوچ توسط ارتش رضا شاه در قسمت شمالى بلوچستان ايران (سرحد) و وابستگى خونى بعضى از سران طوايف ريگى به خانواده شوکت الملک علم، تعداد محدودى از سران اين طايفه و فقط اين طايفه، ھويت ايرانى را پذيرفتند و شناسنامه گرفتند و عده از جوانان وابسته به قبيله ريگى در بلوچستان شمالى به قواى نظامى پيوستند. عيدو خان ريگى که جاسوس دوجانبه انگليس و ايران بود، در تشويق و پيوستن عده اى از افراد وابسته به طايفه ريگى به نيروھاى نظامى رضا شاه، مانند ارتش و بخصوص ژاندارمرى در بلوچستان نقش محورى داشت. اما، حقيقت اين است که در سر تا سر بلوچستان، از نھبندان و جيرفت و جاسک و ميناب تا جنوبى ترين نقطات مکران اکثريت مردم بلوچ، رژيم پھلوى را به رسميت نمى شناختند و از گرفتن تکه کاعذى به عنوان شناسنامه که شاخص ھويتشان باشد، در قسمتھاى شمالى و مرکزى بلوچستان که رژيم نيروھاى نظامى اش را پياده کرده بود، به عمد خود دارى مى کردند. اين موضوع تا سالھاى١٣٥٦ ادامه داشت و از سالھاى ١٣٤٠ به بعد مشکلات بزرگى براى فرزندان افرادى که مايل به تحصيل بودند، بودجود آورده بود. از اين زمان به بعد کودکانى که متولد مى شدند به نام عمو، دايى و يا به نام يکى از افراد فاميل که شناسنامه اى داشت، ثبت مى شدند و حتماً براى آقاى برقعى آشکار است که ھيىؑتى تا حدود سالھاى ١٣٥٦ براى حل اين مشکل در بلوچستان مشغول فعاليت بود و براى تعدادى از افراد بدون شناسنامه، شناسنامه صادر کردند. البته ھيىؑت فوق کارش را از شھرھاى مرکزى بخصوص زاھدان و خاش شروع کرد و تقى خان ريگى در تشويق مردم براى گرفتن شناسنامه ايرانى از طرف اداره ثبت احوال استان ماؑموريت و نقش ايفا مى کرد. اداره ثبت احوال با دادن ھزاران وعده امتياز به افراد بدون شناسنامه، آنھا را به ھيىؑت فوق معرفى مى کرد تا کارت ھويت ( شناسنامه ) دريافت کنند و از امتيازات آن بھره جويند! حال چه رسد به مکانى دور افتاده که در بخش مکران واقع شده و زير نفوذ خوانين بود که آقاى برقعى از آن صحبت مى کند.
"جامعهای که با آنهمه مشکلات اقتصادی و معیشتی مواجه بوده و آنطور که میگویید، از مسائل فرهنگی هم بهطبع دور بوده، چگونه است که امروز با پدیدهای به اسم مسئلهی قومی- ملی روبهرو است؟"
"در بلوچستان باید دو دورهی قبل و بعد از انقلاب را از هم جدا کنیم. قبل از انقلاب، جز یکی دو شهر مرکزی، مابقی بهطور کامل با بقیهی ایران از هم جدا بودند و به همهی ما نیز «قجر» میگفتند. حتی در دهات مرکزی منطقه، نمیدانستند شاه مملکت کیست. اکثر مناطق مدرسه و جاده وجود نداشتند. تا حدود سالهای ۱۳۵۶ و ۵۷ هم همین وضعیت بود"
بعد از انقلاب، دو تغییر بنیانی در آنجا اتفاق افتاد. یکی اینکه این جامعهی بیاطلاع، برای اولین بار در تاریخ، درگیر "مسائل مرکزی شد. علت آن هم مذهب بود. چون اگر مسائلی چون انقلاب مشروطه و مصدق را نمیشناختند، یا نمیدانستند شاه مملکت کیست، ولی مذهب در هر گوشهای از کشور، در هر بخشی از جامعه، تا سر کوه هم نهادی داشت. یعنی مذهب، پیام خود را میتوانست تا قلهی کوههای ایران هم برساند. در حالی که شما نمیتوانستید یک پیام سیاسی را به همهی این جامعهی غافل برسانید. پدیدههایی مانند بسیج، جهاد سازندگی و ... که همهجا داشتیم، تغییرات را تا عمیقترین لایههای روستایی بردند"
"یعنی مثلاً در روستای «گیران» بین دشتیاری و ایرانشهر که خود من در آنجا بودهام و مدرسه ساختهام، از حدود ۱۲۰-۱۳۰ خانوار ساکن، فقط دونفر شناسنامه داشتند. آنهم چون به شیخنشینها سفر کرده بودند. بقیه شناسنامه نداشتند؛ چه برسد به مدرسه و یا هیچ چیز دیگری. ما حتی با جیپ هم نمیتوانستیم به آنجا برویم. فقط باید با خر میرفتیم. الان از همین روستا به من زنگ میزنند، زنی که سواد ندارد و هنگامی که من در آنجا بودم، مادر یکی از بچههای مدرسه بود، با من از طریق اینترنت صحبت میکند."
"در بلوچستان باید دو دورهی قبل و بعد از انقلاب را از هم جدا کنیم. قبل از انقلاب، جز یکی دو شهر مرکزی، مابقی بهطور کامل با بقیهی ایران از هم جدا بودند و به همهی ما نیز «قجر» میگفتند. حتی در دهات مرکزی منطقه، نمیدانستند شاه مملکت کیست. اکثر مناطق مدرسه و جاده وجود نداشتند. تا حدود سالهای ۱۳۵۶ و ۵۷ هم همین وضعیت بود"
بعد از انقلاب، دو تغییر بنیانی در آنجا اتفاق افتاد. یکی اینکه این جامعهی بیاطلاع، برای اولین بار در تاریخ، درگیر "مسائل مرکزی شد. علت آن هم مذهب بود. چون اگر مسائلی چون انقلاب مشروطه و مصدق را نمیشناختند، یا نمیدانستند شاه مملکت کیست، ولی مذهب در هر گوشهای از کشور، در هر بخشی از جامعه، تا سر کوه هم نهادی داشت. یعنی مذهب، پیام خود را میتوانست تا قلهی کوههای ایران هم برساند. در حالی که شما نمیتوانستید یک پیام سیاسی را به همهی این جامعهی غافل برسانید. پدیدههایی مانند بسیج، جهاد سازندگی و ... که همهجا داشتیم، تغییرات را تا عمیقترین لایههای روستایی بردند"
"یعنی مثلاً در روستای «گیران» بین دشتیاری و ایرانشهر که خود من در آنجا بودهام و مدرسه ساختهام، از حدود ۱۲۰-۱۳۰ خانوار ساکن، فقط دونفر شناسنامه داشتند. آنهم چون به شیخنشینها سفر کرده بودند. بقیه شناسنامه نداشتند؛ چه برسد به مدرسه و یا هیچ چیز دیگری. ما حتی با جیپ هم نمیتوانستیم به آنجا برویم. فقط باید با خر میرفتیم. الان از همین روستا به من زنگ میزنند، زنی که سواد ندارد و هنگامی که من در آنجا بودم، مادر یکی از بچههای مدرسه بود، با من از طریق اینترنت صحبت میکند."
جناب برقعى، قبل از بھمن ٥٧ ھمانطور که ذکرش رفت، خوانين و دستگاه نظامى رژيم شاه در سر کوب و محروم نگه داشتن مردم از ھم سبقت مى گرفتند و به قول خود بلوچھا، "آنھا دولت و قانون بودند"! مردم بلوچ در پاکستان از ھمان ابتداى تشکيل دولت و ملت ساخته شده انگليس يعنى پاکستان به دفاع مسلحانه از خود پرداختند ۔ کشور پاکستانى که با استفاده از عنصر مذھب اسلام و براى منافع دراز مدت انگليس در شبه قاره ھند و جبران شکست سياستھاى آن و بخصوص بزرگترين شکست انگليس در قرن ١٩ ميلادى توسط ملت و دولت بلوچ در" کلات" و ھمچنين از افغانھا براى انتقام گيرى از ھند و بلوچستان و افغانستان، تشکيل شد. ملت بلوچ ھر گز نه تسلط انگيس را پذيرفت و نه ھم دولت پاکستان را به رسميت شناخت که بحثش از حوصله اين نوشته کوتاه خارج است. مبارزات آزادى خواھى و عدالت جويى ملت بلوچ در بلوچستان شرقى از عھده و کنترل سران نظامى و بعد دولت بوتو خارج شد و اثرات خود را بر مردم بلوچ در اين سوى مرز مصنوعى انگليس ساخته مى گذاشت. رژيم پھلوى به حمايت مالى از رژيم بوتو و نيز سرکوب مستقيم نظامى برعليه ملت بلوچ در آن سوى مرزھاى مصنوعى پرداخت. در ديدارى که زنده يادغوث بخش بيزنجو رھبر بلوچھا با شاه و ديگر سران رژيم پھلوى قبل از دخالت نظامى رژيم بر عليه ملت بلوچ و در حمايت از بوتو در تھران داشت، به فقر نگه داشتن مردم بلوچ در ايران و واگذارى بخشھايى از بلوچستان ايران به استانھاى ھم جوار مانند خراسان، کرمان و ھرمزگان به شدت اعتراض کرد. تعداد محدودى از جوانان بلوچ که توانسته بودند از ھفتخوان امتحانات کنکور بگذرند و راه به دانشگاھھاى ساير شھرستانھاى ايران باز کنند، در ترم دوم و يا در پايان سال اول سر از زندانھاى رژيم شاه در آوردند.
مبارزات ملت بلوچ در آن سوى مرز و نيز زمزمه ھاى اتحاد و تشکيل بلوچستان بزرگ و مبارزات مردم ايران بر عليه رژيم پھلوى، اثرات ضد دولتى و شاھى را بر مردم بلوچ مى گذاشت و شاه و ديگر سران دور انديش رژيم را به فکر چاره جويى واداشت تا در بلوچستان در ظاھر به يک سرى اصلاحات رفاھى و ايجاد کار با دستمزد ارزان اقدام کنند و در اصل و باطن، ھدف در پشت پرده، بلوچستان را به يک پايگاه نظامى کامل در آوردن بود. براساس ھمين انديشه و تاؑمين کادر ھاى ادارى رژيم و رفاه مورد نياز جميعت مھاجر غير ( قجر) در بلوچستان، دانش سراى عالى زاھدان و دانش سراى تربيت معلم و بعد دانشگاه بلوچستان و باز سازى پايگاه ارتش در خاش و نيز طرح بزرگترين پايگاه ھواى و دريايى خاورميانه در کنارک و ھم زمان طرح سريع ارتباطات و حمل و نقل و جاده سازى براى کنترل سريع تر ھر گونه حرکتى ضد رژيم در بلوچستان به مرحله اجرا در آمدند. رژيم ج.ا ادامه طرحھاى نظامى رژيم سابق را براى کنترل کامل ملت بلوچ و تسلط رژيم ايران حياتيتر ارزيابى کرد و بعد از وقفه اى کوتاه، سرعت عمل به آنھا بخشيد.
قبل از بھمن ٥٧ و به خصوص در ٥٧ نيروھاى تحصيل کرده و روشن فکر بلوچ که از بطن جامعه اى که شما فقرش را توصيف کرديد، به افشاگرى گسترده اى بر عليه خوانين بر خاستند و از وزن و کارايى آنھا در جامعه و حتى روستاھاى عقب افتاده به شدت کاسته شد. رژيم جمھورى اسلامى ھيچ نوع افشاگرى و يا مخالفتى با خوانين بروز نداد. يکى از خوانين ھم پيمان رژيم سابق لاشار بر عليه رژم بر خاست که ھمان زمان خمينى در روزنامه ھاى رسمى اعلام کرد که وى به خانه و بر سر زمين و زندگيش بر گردد و کسى حق آزار وى را ندارد. مردم عادى بلوچ به تجربه و برعکس روشن فکران بلوچ از ھمان ابتدا به رژيم مذھبى و تمام ارگانھايش بى اعتماد و بد بين بودند و از ھمان اوايل مخالفت نشان مى دادند. نسل تحصيل کرده بلوچ قبل از ٥٧ و تا به امروز تمام نيروى خود را بکار گرفته تا به مردم عادى ثابت کند که ھمه مردم فارس گجر= قجر( دشمن و ظالم ) نيستند و با ماؑموران سرکوب ( امنيه) تفاوت دارند. بسيج و جھاد سازندگى به آن گونه که شما فکر مى کنيد،"تغييرات را تا عميق ترين لايه ھاى روستايى " نبردند. بى اعتمادى مردم نسبت به رژيمى مذھبى که به مقدساتشان توھين مى کرد و اعتراض مسالمت آميز فرزندانش را به ترورھاى دولتى، اعدام و ترور پاسخ بود ، به مراتب بد تر از رژيم شاه ارزيابى مى کردند و مى کنند.
"این آگاهی منجر به چه حرکت اجتماعیای در آنجا شده است؟"
"نتیجهاش این شد که زمان آقای خاتمی برای من که آنجا کار کرده بودم، شگفتآور بود که در منطقهای تا این حد محروم درصدی که به آقای خاتمی رأی دادند، مساوی با درصدی بود که در تهران دادند"
"این تغییرات دو بعد دارد. یک بعد آن رشدی است که در جامعه پدیدار میشود و بعد دوم هم این است که توقع بالا میرود و اتفاقاً نارضایتی در این زمینه هم بالا میرود. تا زمانی که جامعه خبر نداشت، نارضایتی هم نداشت، اما حالا طبیعی است که چون خبردار شده، مسئلهی قومیت و هم مسئلهی منطقه برایش مهم شده است".
"این آگاهی منجر به چه حرکت اجتماعیای در آنجا شده است؟"
"نتیجهاش این شد که زمان آقای خاتمی برای من که آنجا کار کرده بودم، شگفتآور بود که در منطقهای تا این حد محروم درصدی که به آقای خاتمی رأی دادند، مساوی با درصدی بود که در تهران دادند"
"این تغییرات دو بعد دارد. یک بعد آن رشدی است که در جامعه پدیدار میشود و بعد دوم هم این است که توقع بالا میرود و اتفاقاً نارضایتی در این زمینه هم بالا میرود. تا زمانی که جامعه خبر نداشت، نارضایتی هم نداشت، اما حالا طبیعی است که چون خبردار شده، مسئلهی قومیت و هم مسئلهی منطقه برایش مهم شده است".
آقاى برقعى، ذکر شد که مردم بلوچ از تبعيضھاى بى حد و وصف رژيمھاى ايران به شدت رنج مى برند و نسل جوان نسبت به جريانھاى سياسى که از عدالت اجتماعى و رفاه عمومى و از ميان برداشتن تبعيض، بحث مى کنند، جانب دارى مى کنند. اما، اين نمى تواند دليلى براى محدود استثناھايى باشد. مسؑله اکثر جوانان بلوچ و کل ملت بلوچ رفع ستمھاى چند گانه ملى- مذھبى و تبعيض است و بسيار مھم است که متوجه باشيم ھمين "جوانان ناآگاه" بلوچ به آزادى بيان و عقيده به شدت ايمان دارند و احترام مى گذارند و عمل مى کنند و مانند پيشروان دانشگاھى تھران به جاى مبارزه صحيح ايدولوژيکى درونى و بيرون از محدوده سازمانى به جان ھم فيزيکى حمله نمى کنند. در جنبشھاى راست و چپ ايران با پديده ترور روبرو ھستيم و نمونه ھاى فراوانى ثبت شده است و شما جوانان و تحصيل کردگان بلوچ را که " از جريانھاى چپ فقط عدالت خواھى را مى فھمند،" نا آگاه" خطاب مى کنيد، قصد نيست، بگوىؑيم ھمان ظلمى که رژيم در حق آنھا روا مى دار، شما با نا آگاه خواندنشان، خيرخواھانه و بدون منظور، به سرکوبشان رسميت مى بخشيد.
مولويھاى بلوچ که در ابتدا به ژستھاى برادرى و برابرى طلبانه آخوندهاى شيعه باور داشتند و نيز بر اثر تبليغات، تشويق و حمايت رژيم در مقابل تحصيل کردگان بلوچ قرار گرفتند، بعد که رژيم ج.ا پايه نظامش را استحکام بخشيد و جوانان و تحصيل کردگان بلوچ را از دم تيغ ترور واعدام گذراند، به جان مولويھا افتاد و علناً به مقدسات و باورھايشان شروع به اھانت وتوھين کرد. شما خوب آگاه ھستيد که فاصله حرف تبليغاتى و عمل واقعى بسيار زياد است، چون از عقيده ھا و ايده ھا حرف براى جذب است و نه از حقيقت اعداد و ارقام. خاتمى در سوداى رياست و مرد مورد پسند ولايت فقيه براى رىؑيس جمھورى در ايران ج.ا که معمولاً نتيجه انتخابات از قبل تعيين شده است، بود. ھر چند که نبايد منکر اصلاحات جزيى که در زمان رياست وى صورت گرفت، شد. مولويھاى بلوچ به خاطر وعده ھايى که وى قبل از غصب پست رياست داده بود، علناً به مبلغين ستاد تبليغاتى آقاى خاتمى در بلوچستان در آمدند و از شھرى به شھرى واز بخشى به بخش ديگر و از روستا و دھى به ھر آبادى کوچکى روان شدند و مردم را تشويق و به ھيجان آوردند که "مشکلات ما اين بار حل مى شود و انشالاه تبيعض از بين برده مى شود." اين پيامى بود که توسط مولويھا و بخشى از تحصيل کردگان که متوھم به ذات ج.ا و نمايندگان ولايت فقيه بودند، به ميان مردم بلوچ برده شد و ملت بلوچ به اميد، يک دست و متحد به آن لبيک گفت. متاسفانه در زمان رياست وى آنطور که وعده داده بود، نه از شدت فقر نسبت به ملت بلوچ کاسته شد و نه ھم از شدت تبيعض کاسته شد و ھر چه که صورت گرفت، در جھت تحکيم و منافع قدرت حاکمه بود و بارى از شانه ھاى مردم بلوچ بر نداشت.
"مثلاً در منطقهی فنوج که یک مدرسه بیشتر نداشت، چندسال پیش با نیکشهر درگیری ایجاد شده بود. چون یکی از آنها شهرستان شده بود. طبیعتاً به جایی که شهرستان شده بود، امکاناتی میرسید. مردم فنوج تظاهرات چندهزارتایی راه انداخته بودند و درگیری و شلوغی تا استانداری کشیده شده بود. حال مردم منطقهای که اصلاً نمیدانستند شاه مملکت کیست، حال برای آن که منطقهی زندگیشان، مرکز بخش بشود با منطقهی دیگر دعوا میکنند و بسیج میشوند. در این میان انجمن شهر و روستا نیز فعال هستند".
"یعنی توقعات جدید، آنها را در مقابل حکومت قرار میدهد؟"
"بله. رشد یک شمشیر دولبه است. زمانی که مردم غافل بودند، فکر میکردند زندگی یعنی همین. توقعی هم نداشتند، اما امروز بهداشت، مدرسه و امکانات دیگر میخواهند. ضمن آنکه حال با مسئلهی حکومت شیعه مواجه شدهاند. اینها همه مسائلی" "هستند که در مردم این منطقه شدید شده است ر دولت ایران عاقلانه با مجموعهی بلوچستان برخورد میکرد، میتوانست یک رابطهی فوقالعاده زیبا، استثنایی و تاریخی با آن ایجاد کند. ولی متأسفانه دولت مرکزی از اول بهخطا رفت. یعنی از اول روی شیعه و سنی تعصب نشان داد. البته این مسئله در زمان آقای خمینی مهار شده بود. چون آقای خمینی میخواست که رهبری جهان اسلام را داشته باشد".
"طوری که مولوی عبدالعزیز که بزرگترین روحانی منطقه بود، رفت پشت سر آقای کفعمی که بزرگترین روحانی شیعهی آنجا بود، نماز خواند و بهعکس. آنهم برای اینکه در منطقه آشتی بشود، اما از نظر سیاسی به هم اعتماد نداشتند".
"دو خطای بزرگ در آنجا اتفاق افتاد: یک خطا این بود که بچههای تحصیلکرده را بهشدت زیر فشار گذاشتند و اصلاً مورد اعتماد نبودند. علت آن هم این بود که این بچهها ناآگاه بودند. گیر یک مشت مبلغ ناآگاهتر از خودشان افتاده بودند به عنوان کمونیستهایی که از تهران آمده بودند. مارکسیست شده بودند. مارکسیستی که از آن فقط عدالتخواهیاش را میفهمیدند."
جاى شگفتى و تعجب است که شخصيتى مانند آقاى برقعى که با مساىؑل مردم بلوچ تا آن حد نزديک آشنا ھستند، مبارزات ديرينه اين ملت را بعد از دوران خاتمى و در دوران آقاى احمدى نژاد با پديده عبدالمالک ريگى ارزيابى کنند و اطلاعى از مبارزات دسته جمعى طوايف سرحدى يار محمد زھى ( شھنوازى) و گمشادزھى در حوزه سراوان و خاش و نيز مبارزات طوايف وابسته به ايل سمال زھى ( شه بخش) و ايل نارويى در حوزه زاھدان تا خاش طايفه زردکوھى در حوزه ايرانشھر که از ابتداى ھمان سال ٥٨ در سرحد و مکران برعليه رژيم ج.ا اغاز شد، بى اطلاع باشند و فقط حرکت عبدالمالک ريگى را که به قول ايشان در زمان رياست آقاى احمدى نژاد شروع و در روزنامه ھاى رسمى رژيم و جھان انعکاس و باز تاب يافت، به ياد دارند. دليل آنکه ھمه روشن فکران ايرانى عبدالمالک را مظھر مبارزات ملت بلوچ مى دانند به آن دليل است که عبدالمالک از ھمان روشھايى استفاده کرد که رژيمھاى گذشته ايران و به خصوص رژيم جمھورى اسلامى ايران از سال ٥٨ و از ابتداى حياتش بر عليه کل ملت بلوچ تاکنون استفاده کرده است و از آقاى برقعى به عنوان محققى در مورد مساىؑل بلوچستان بعيد است که اين گونه سطحى مبارزات داد خواھى و عدالت جويى و نيز خواسته ھاى برحق و بجاى کل ملت بلوچ را اين گونه بى ريشه ارزيابى کنند. رھبران و ريش سفيدان طوايف فوق ترور شدند و يا باھزاران وعده و تشويق تسليم و بعد از مدتى کوتاھى ترور، در تصادفات ساختگى و يا در بيمارستانھا با تزريق امپول از ميان بر داشته شدند.
جناب برقعى، اين نھايت بى انصافى در قضاوت نسبت به درد و رنج و جنبش ملى يک ملت محروم است که آنرا تحريک ديگران دانست و بر ھمين اساس با قھرسرکوبش کرد. منظور شما از آگاھى چيست؟ در يک اجتماع پيشرو، ھمه نمونه افراد يافت مى شوند و در جامعه اى عقب نگاه داشته شده، ھمان طور که شما ھم موافقيد، تعداد پيشروھا محدود است. بلوچھا ممکن است به دليل آنکه جامعه شان بسته نگه داشته شده، نتوانند اجحافى که به آنھا وارد مى شود با يک تحليل علمى آنرا فرمول بندى، روشن و علمى تىؑوريزه کنند، اين دليل بر ناآگاھى نيست و ھمه بلوچھا به خوبى مى دانند که ظلم و جنايت يعنى چه و به چه دليل مورد ظلم واقع مى شوند. آگاھى ھم مقوله اى نسبى است و آنھا به اين رسيده اند. اما، ھنوز وسايل صحيح و کامل براى روبرو شدن با آن را به آنھا اجازه داده نشده تا بسازند و بر ھمين اساس است که مبارزه ملى ملت بلوچ که از زمان رضا شاه شروع شده بود، بعد از سرکوب شديد در دھه اخر پادشاھى محمد رضا شاه، جان تازه اى گرفته و به گونه ھاى متفاوتى بروز کرده، گاه دفاع مسلحانه و گاه به شيوه ھاى مسالمت اميز ظاھر شده و اگر به تاريخ مبارزات ھمين يک صده اخير در ملت بلوچ در بلوچستانى که ايران صاحب است، نظر و گذرى داشته باشيم، متوجه خواھيم شد که امنيه (نيروى سرکوب-ژاندارم) در بلوچستان خواب آرام نداشتند و در ھر گوشه اى از بلوچستان از جيرفت و نرماشير و کوه ھاى جبال بارز و بشکرد گرفته تا اطراف زاھدان و خاش و سراوان و ايرانشھر تا جنوبى ترين نقاط مکران، روزانه درگيرى بر عليه نيروھاى نظامى رژيم پھلوى و ج.ا عملى مى شده و اکنون انجام مى گيرد. ھمان زمان که شما در بلوچستان بوديد، حتماً از خلع سلاح کردن مردم منطقه اى که شما آنجا بوديد، اطلاع داريد که به سرپرستى تقى خان ريگى عملى شد و وى به ھر ده و آبادى تا پلاسھاى (گدامھا) عشايرى سر مى زد و با ھزاران وعده، ھمان اسلحه قديمى پنج تير، برنو و گورکى را از آنھا در مقابل وامتياز سر خرمن مى گرفت. اينھا حکايت از آن دارد که حرکتھاى ضد رژيمى مربوط به دورانى بعد از رياست جمھورى خاتمى نيست. پيشينه مبارزات ملت بلوچ به مراتب پيشتر از رياست جمھورى خاتمى مى رسد. شما بخوبى مى دانيد که با تمام سرکوبھاى شديد و غير انسانى، ملت بلوچ در مقابل يک جنگ تحميلى غير منصفانه قرار گرفته است و براى دفاع از خود، تنھا ھستى، يعنى جانش را مى گذارد وخون براى دفاع مى دھد که خود بانى آگاھى است.
در اوايل سال ١٣٥٨ در زاھدان رحيم رئيسى از بچه ھاى فنوج که دانشجوى دانشسراى تربيت معلم بود، پاسدارن رژيم وى را بدون کوچکترين خطا و مخالفتى با رژيم بر سر "چھار راه چه کنم" دستگير کردند، قاضى دادسراى به اصطلاح انقلاب زاھدان در بازجويى به وى گفت: اقرار کن که خطا کرده اى. رحيم در پاسخ به قاضى گفت جناب به چه اقرار کنم، من اقرار مى کنم که در چھار راه چه کنم توسط پاسدارن جمھورى اسلامى دستگير و بعد شکنجه شده ام، بدون آنکه خطا و يا حتى مخالفتى با رژيم داشته باشم. ولى از ھم اکنون من به شما و ھمه دولت مردان اين رژيم اعلام مى کنم که جمھورى اسلامى يک رژيم مردم سالار و دوست داشتنى که من براى آن در ابتدا سرو کله مى شکستم نيست. قاضى در پاسخ گفت: اگر بگويى خطا کرده اى مى بخشمت و آزادى و برو و دوباره از اين کارھا نکن. رحيم در پاسخ گفت: من خودم را تکرار مى کنم که خطايى نکرده ام که مورد بخشش و عفو کسى قرار گيرم و جرمى مرتکب نشده ام. قاضى گفت: اگر اقرار نکنى، اعدامت مى کنم و رحيم آخرين حرفش راگفت: من اسيرم و در اختيار شما ھستم. شما ھرچه دوست داريد انجام بدھيد ولى من جرمى نکرده ام که حتى اينجا باشم، چه رسد که سزاوار اعدام باشم و اعدام در حق من روا وعادلانه باشد. خانواده فقير رحيم بعد از ھفته ھا از موضوع خبر شدند و جسدش را با ھزاران مشکل و پرداخت حق تير دريافت کردند. آيا رحيمى که به ھيچ جرمى جان عزيزش گرفته شد، ناآگاه بود؟. اگر برادر بى سواد رحيم بر عليه چنين جنايتى بر خيزد، ناآگاه است؟! يا در عمل حق و باطل را تشخيص داده و اگر جانب ظالم را بگيرد، آگاه و اگر از حق بر عليه جنايت طرفدارى کند نا آگاه است؟! اين چگونه منطقى است؟! در بلوچستان، ما با چنين مسايل و پديده ھايى از سوى ج.ا با کل ملت بلوچ روبروييم و نه قضاوت عادلانه از سوى قاضى مستقل و حقياب. اين تنھا داستان رحيم رىؑيسى، محمد گل ريگى، صادق ريگى، ابراھيم اشکان، ارشد رحمانى، فقير محمد زين الدينى، خسرو مبارکى، جمعه نوتى زھى، چراغ محمدى، و صدھا و ھزاران دانشجو و دانش آموز ديگر بلوچ نيست، بلکه حقيقت زندگى ملت بلوچ در جمھورى اسلامى شيعه ايران است و شما مى گويد، "مارکسیستی که از آن فقط عدالتخواهیاش را میفهمیدند". مگر از مردم بلوچ که مشکلشان داد خواھى و عدالت خواھى است، چيز ديگرى در اين مرحله انتظار مى رود. مردم بلوچ با ھمان ناآگاھى که شما از آن ياد مى کنيد، ھر گز به خود اجازه نداده اند بى جھت در کار و ايده ديگران دخالت کنند. مذھب بھايى، صوفى گرى و درويش پيشه گى، اسماعيلىھا، پيروان شاخه ھاى مختلف شيعه، ھندوھا و سيکھا و تمام مذاھب رسمى و غير رسمى در بلوچستان تقريباً در کنار مردم بلوچ بدون کوچکترين آزارى، زندگى مى کرده اند. بلوچھا از مارکسيستھا ھمان عدالت خ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر