۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰

نگاھى ديگر به داستان ھانى- شى مرود(مريد)، چاکر و ملت بلوچ!؟

نگاھى ديگر به داستان ھانى- شى مرود(مريد)، چاکر و ملت بلوچ!؟بخش عمده  تاريخ  و افسانه ھاى ملت بلوچ در سينه ھا و اشعار بلوچى نھفته است. برگرفتن وعام فھم و قابل ھضم کردنش، احتياج به کندو کاو جدى علمى دارد. روشنفکران علاقه مند و مسول بلوچ ھر سر نخ کوچکى را که پيدا مى کنند، طبق قانون ھمه تاريخھاى مکتوب و بجا مانده، بايد آنقدر بکشند تا به بخشى از حقيقت آن برسند. بخش کوچکى از تاريخ جھان و ھمه ملتھا که مربوط  به دگرگونى، رشد و تکامل آنھا است، بيان کننده حقيقت است و بخش ديگرش دخالت دادن احساسات کور ناسيوناليستى و قومپوزھاى تو خالى برترى جويى قومى و برترى خواھى است
.از بحث نژادى و جايگاه سکونت اوليه ملت بلوچ مى گذريم، زيرا که نظرات متفاوتى در مورد نژاد وجايگاه اوليه ملت بلوچ وجود دارد و تا زمانى که کاوشھاى جدى و کالبد شکافيھاى علمى صورت نگيرد و يک جمع بندى علمى حاصل نشود،  به تفاھم نخواھيم رسيد و توھمات ھمچنان باقى خواھند ماند. اما، سرگذشت تاريخى بسا پيچيده ملت بلوچ با تمام رويدادھاى منطقه و مردمش قبل و بعد از اسلام و بخصوص ايران، ھند، تمدنھاى ايندوس، افغانستان، عربھا، ترکھا و ساير تمدنھاى قديمى بين النھرين( عراق باستان)، يمن و شمال ايران امروزى گره خورده است و جدا کردنش، به سختى تشخيص دادن موى سفيد در ماست است. بيشترين بخش تاريخ را شاخ و برگھاى اضافى، روده دارزيھاى بى ربط و ذھنگرايى ھا و خيال پردازيھاى غير لازم  و دروغ  خالى از حقيقت پر کرده که از کاه، کوه و از کوه کاه ساخته شده است.
 تاريخ ملت بلوچ ھم از اين قاعده کلى جھانى تاريخ ملل جدا نيست و نه مى تواند جدا باشد! زيرا که ھمه مجموعه ھا و پديده ھا، زنده و در حرکت و تکامل با ھم در ارتباط و عمل قرار مى گيرند و آنجا که مشخص کردن ھويت لازم است، ھر کدام با ذات خاص خود تعريف و ارزيابى مى شوند. کاملاً درست است که خود ما به ھردليلي که بوده و ھست، نتوانسته ايم، دقيق و با ذکر زمان و مکان، گذشته ھاى بسيار دور و حتى نزديک و نيز ھمين چنده دهه اخير را مورد تجزيه و تحليل عميق قرار دھيم و حتى نتوانسته ايم به سبک ساده نوشتارى و گزارش گرى مساىل خود را تشريح کنيم و نشرد ھيم. نتوانسته ايم پيروزيھا و يا نا کاميھاى ملت بلوچ را عامه فھم  از اشعار کلاسيک و از سينه ھاى زنده بيرون کشيم و ھم نتوانسته ايم داستان تکامل گرايى خود را  در ھمين صده ھاى به ياد مانده از ذھنھا و خاطره ھا، جمع آورى و جمعبندى وبا نگاھى علمى و تکامل گرا و نقادانه اراىه دھيم و براى  نسلھاى بعدى تنظيم و مدون کنيم.        نا توانائيھاى ما به ھردليلى که بوده در اين بخش فراوان است اما در اين مورد بخصوص ، باتمام اين اوصاف بد ، ما بعنوان يک ملت توانسته ايم به زبان زيبا و شيواى ھنر و نظم و ھمه فھم  و عاشقانه، تا حدودى تاريخ خود را سينه به سينه حفظ کنيم ( شاه نامه را فردوسى از سينه ھا و داستانھا و افسانه ھاى باقى مانده بيرون کشيد و با مھارت ھنرى افتخار اميز براى مردمان ايران باقى گذاشت و به زبان خودش مى گويد: من کردمش رستم داستان و گرنه يلى بود درسيستان.......!) و در ھر مجلس غم و شادى با ھم شريک شويم و با صداى بلند و رسا ندا سردھيم و پير و جوان و ھمگان را تھييج و تشويق نمائيم۔  شايد و در حقيقت ما از کمتر ملتھاى زنده و تحت سلطه و ستم باشيم که داراى اين نوع تنوع در سبک ھنرى از تاريخ ھستيم. رديابى تاريخ و باز يابى افسانه ھا وداستانھاى بلوچى، معما ھا و پرسشھايى است که قشر روشنفکر ما با تلاشى جمعى بايد پاسخى علمى برايشان در يابد و در يک پروسه زنده از سينه ھا بيرون کشيده و با تحليل و تجزيه علمى و با نمودى زنده به زندگى مردم بلوچ باز گردانده شوند. ھر چند که ما در گذشته زندگى نمى کنيم و نمى خواھيم با گذشته زندگى کنيم، ولى دانستن گذشته ميوه ھاى پيوندى آينده ما را مرغوبتر و شيرين تر و استخوان و تنه ما را  قوى تر مى کند. نوتھاى موسيقى و آواى ھنر شعر کلاسيک را به ھمان زيبايى شعرى به رشته تحرير و مکتوب در آوريم  و با  برخوردى علمى و آموزنده، روشنگرا، از تاريخ و بخصوص از قرن پانزده ميلادى، دوران قدرت ملت بلوچ و دوران خانمان سوز جنگ داخلى قبايل بلوچ  رند و لاشارى تصوير و اراىه دھيم.
آنچه که ديگران در مورد تاريخ ما نوشته و باقى گذاشته اند، مسلماً منصفانه وخالى از نظر و غرض نيست. عقيده ھا و افکار برترى جويانه ملت حاکم به جاى تاريخ حقيقى ملت بلوچ بر جسته و ثبت گشته است! قضاوت کردن بر شواھد باقى مانده از ديگران برايمان ثابت مى کند که علم مستقل و بى غرض اجتماعى وجود ندارد و بخصوص در مورد گذشته ملتھاى مغلوب و تحت ستم، کاملاً بى مفھوم است. فرھنگ مھاجم براى بقاء و تداوم حاکميت خود، مجبور به کتمان حقيقت است. در چنان حاکميتى وارونه جلوه دادن حقيقت يک امر معمول و رسمى در بارى از طرف قوم ظالم سلطه گر و کوششى است که شارلاتان بازى را لباس حقيقت پوشاند. در رياضيات و شاخه ھاى علمى آن مانند شميى و فيزيک انسان با اعداد و  حقيقتى از آزمون در آمده، ثابت و ثبت شده، سر وکار دارد و دستبرد زدن به اعداد و فرمولھاى ثابت شده به سادگى قابل قبول نيست و اشتباھات در ذھن حقيقتجو با سرعت نمايان ميشوند. اما، در رابطه با انسان و بخصوص تاريخ ملل زيرفرمان و ستم، ھر چند به قول ابن خلدون "تاريخ علم است"، آدم با ايده ھا و عقيده ھا سرو کار دارد و بايد حقيقت را از ميان ھمين تارھاى عنکبوتى علمى ايده ھا و عقيده ھا که کار آسانى ھم نيست، در يابد و جدا کند. تحليل تاريخى در تداوم تکامل حيات يک ملت که  از فراز و نشيبھاى فراوانى مى گذرد، اگر زنده و تکامل گرايانه ارزيابى و اراىؑه نشود، ارزش علمى ندارد و  براى ھيچ کس قابل ھضم و فھم نمى شود. فقط  گزارشى غير علمى و بدون وزن است که خاک قناعت به چشم ناسيوناليسم يک ملت مى ريزد.
مايه افسوس فراوان وجاى سوال است که چرا سرزمينى با اين وسعت و تنوع آب و ھوايى ، جمعيتى نسبتاً بزرگ و با فرھنگى ريشه داروغنى، کسى از خود اين ملت و به زبان نوشتارى قابل فھم به فکر ثبت کردن روى دادھا و آنچه بر آن مى گذشته، نينديشيده است. زبان نوشتارى انسان را به عمق موفقيتھا و اشتباھات  مى برد، گذشته را روشنتر تصوير مى کند و انسان را  وادار به درس آموزى، تجربه گيرى و انديشيدن و جمع بندى از خطاھا مى کند. زبان نوشتارى در ميان ھمسايگان ما از دير زمانى رواج داشته است و بخصوص که بلوچھا در محاصره فيزيکى و فرھنگى تمدنھاى کھن مانند سومر و کلده، آشور، مصر، چين ، ايران و ھند و يمن مى زيسته اند و با دنيا و تمدنھاى  اطراف رود خانه  سند و ديگران در آن روز گار رابطه نزديک تجارى و سياسى داشته اند. جاده ابريشم و رفت و آمد کاروانھاى مشھور تجارى و نيز نقل و انتقالھاى فرھنگى و دانش روز بايد مثبت  واثر گزارمى بود. چرا با خط و کتابت بيگانه بوده و مانده ايم و چرا  نتوانسته ايم از ديگران يک کار بسيار ارزنده را حداقل تقليد کنيم و يادگار بگذاريم تا کار نسل و نسلھاى بعدى را کمتر و آسانتر کنيم؟  
ما به عنوان يک ملت کھن سزاوار بوديم و نيز ھستيم که به اندازه کافى و لازم از خود انديشمند، تاريخ نويس و محقق داشته باشيم که متاسفانه بعنوان يک ملت به ندرت تربيت و توليد کرده و پرورش داده ايم. وقتى يک ملت به زير سلطه ديگران  کشيده مى شود يا به طورکلى نابود مى شود و ھمه کيش و سنتش مى ميرد و فرھنگ مھاجم  تسلط جويان را به اجبار مى پذيرد و در آن ذوب مى شود ويا که راه مقابله پيش مى گيرد و در کشاکش نبرد و مبارزه به فکر رھا شدن  وچاره جويى مى افتد. آنچه به حقيقت نزديکتر است و ديگران ھم کم  و بيش در مورد ما گفته اند، ما ھميشه مورد حمله و تجاوز به خاک و خونمان قرارمى گرفته ايم و به گفته خود بلوچھا، ما از ١٢ ماه سال، ٦ ماھش را در جنگ و جدال با دولتھاى مرکزى ايران مى گذرانده ايم و واقعيتھا ھم تا حدى بر اين گفته صحت مى گذارد و ھيچ زمان  بطور کامل و نيز بسادگى تسليم نشده ايم. اين ھم در گفته ھاى غير منصفانه ديگران گاه گاه  مشاھده مى شود و تا آنجا که توانسته ايم ھم کمتر به گرفتن لغات و کلمات عاريه ايى از زبان ديگران مبادرت کرده ايم. البته که زبانھا با قرض گرفتن لغات و استفاده از نامھاى وسايل تکنيکى که خود توليد نکرده و نداريم به گستردگى، تکامل و وزن علمى خود مى افزايند و ما ھم قبول داريم. مگر، قبول کنيم که زبان محاوره اى امروزى ما از ديگران است و ما ديگر ھويت زبان مادرى خود را از دست داده ايم. با کاوشھا و حقيقت جوييھايى که تا کنون نسبت به زبان بلوچى انجام گرفته، اين ايده نا درست است که قبول کنيم بلوچھا ھويت زبان ذاتى و مادرى را از دست داده اند. اولين ضربه تسلط جويان بر ملت زير سلطه، تيشه زدن به ريشه است. براى نابودى ھميشگى درختى تنومند، بايد ريشه ھا را قطع کرد که دو باره و در فرصت مناسب سر از زير خاک بر ندارند. زبان و فرھنگ ريشه ھاى ملت بلوچ ھستند و با نابودى آنھا، ملت مفھوم خود را آرام و آھسته  از دست مى دھد و کوپى يا نسخه اى از ھويت ملت حاکم و بدون ھويت ذاتى خود مى شود و کم نيستند در جھان از اين گونه جمعيتھا. بلوچھا بدليل ريشھ ھاى عميق تاريخى در سرزمين خود، در زبان و فرھنگ کمتر ضربه پذير بوده اند و شيوه ھاى توليدى عقب مانده سنتى تا اواخر حکومت پھلوى دوم و در برخى نقاط تا اوايل به قدرت خزيدن ملاھاى شيعه، در بخشھايى از جامعه بلوچ موجود بود ودر مقابل با کالاھاى وارداتى، از فعاليت افتادند. اين شايد نشانه اى از مقاومت مردم ما در موازات با نو گرايى باشد که آسان به قبول پديده ھاى جديد تن نمى دھند! سھمگين ترين و کمر شکن ترين ضربه به استقلال سياسى ملت بلوچ، زخمى کردن و تقسيم بلوچستان توسط امپرياليسم انگليس براى منافع دراز مدت نفتى در ايران و نيز ايجاد کشور نو ظھور پاکستان بود. از نظر نبايد دورداشته باشيم که ھمبستگى مذھبى واسلام گرايى ھم در مبارزه استقلال طلبانه مردم بلوچ تاثير منفى داشته است. گروه ھاى مسلح فراوانى از قبايل بلوچھاى زابل و سرحد در جنگ مسلمانان بر عليه ھندوھا در تولد و جدايى  پاکستان از ھند نقش داشتند  که متاسفانه در جايى به آن اشاره نشده است۔ علاوه بر فاکتورھاى ديگرى  که محمد على جناح  براى تصرف بلوچستان در سر داشت، سواستفاده وى از ھمبستگى اسلامى بلوچھا با برادران مسلمان جدايى طلب ھندوستانى بود! که به تصرف و در نھايت به بند کشيدن ملت بلوچ  انجاميد.
 در ھمين پانصد تا چھارصد سال قبل و زمان اوج قدرت چاکر ھم ما نتوانستيم، اثرھاى مکتوب به زبان بلوچى بجا بگذاريم. دليل و مکتوب نبودن اطلاعات گذشته ما، يکى از احتمالات قوى، نداشتن و مدون نکردن قانون و اساسنامه بوده است که خود بيشتر سبب مى شد تا ما براى ترسيم خط و کتابت تلاش جدى نکنيم. و به جاى ثبت کردن، قوانين را ھم ھمچون تاريخ پيشينيان خود  شفاھاً به خاطره ھا بسپاريم زيراکه اعتماد به درستى آنھا با رعايت درامانتدارى و انجام عمل بر آنھا ھم صد در صد بود. ھر حکومت توانمندى که قانون مدون نداشته باشد از ھم مى پاشد و يا به ديکتاتورى کشيده و در نھايت بى دوام و نابود مى شود. البته که قصد ما در اينجا از قانون بر آورد مفھوم امروزى دمکراسى  نيست. سلسله ھايى قرنھا در ايران و ھند و چين و جاھاى ديگر توانسته اند دوام بياورند، دليلش پايبندى به قوانين و نوع حاکميتى  بوده است که خود خالق آن بوده اند، به آن عمل مى کردند و تا حدى بنا به ضرورتھاى زمان خويش احترام مى گذاشتند. اطلاعات ما در رابطه با قانون حتى در دوران  قدرتمند ترين حکومت بلوچ بسيار محدود و شفاھى است. سوالاتى مانند وضع دادگسترى و دادخواھى، حقوق و مزايا و غيره  در دولت چاکر چگونه بوده است؟ ماليات گيرى و برخورد دولتيان با مردم و حتى حقوق جنگجويان ( ارتش ) چگونه پرداخت مى شده است؟ ھرچند که ملت بلوچ با اسيران و پناھندگان برخوردى انسانى غير قابل وصفى داشته و تا کنون اين اخلاق والاى ا نسانى را کما بيش حفظ کرده است  و اخلاق و رفتارى  بس پسنديده با پناه جويان و مھمانان در ميان تمام افراد و قبايل بلوچ ھنوز رواج دارد، ولى قانونى نوشتتارى در اين مورد نداريم. اين و صدھا سوال ديگر بى پاسخ مانده است. درست است که % ٩٩ ديگران در عقب ماندگى و رشد اجتماعى ما تاثير گزار بوده اند و به علت موقعيت جغرافيايى و سوق الجيشى،  بلوچستان ھميشه در محاصره دولتھاى جھانگير و برترى طلب منطقه بوده است. ولى جاى اما و سوال است! شايد ھم، حرف و قول بلوچى! را مقصر دانست که بلوچھا به آنچه مى گويند، عمل مى کنند و به ھم  وبه ديگران اعتماد و اطمينان دارند و دليلى براى ثبت کردن نبوده است. ھمين امروز و با تمام مشقتھاى مالى و جانى  که ملت بلوچ در سه قطعه بلوچستان متحمل مى شوند و فرھنگ فريب و کلاه بردارى سرمايه دارى، ھستى مردم را مى بلعد،  ھنوز مردم ما چندان اعتقادى به ثبت و سند رساندن املاک و اموال خود ندارند و آنچه که مى گويند، ايمان دارند و به قول شفاھى خود عمل مى کنند. حتى  بندرت بلوچى را مى توان يافت که وصيت نامه اى نوشتارى براى باز ماندگان بجا بگذارد و آنچه که در حيات گفته بعنوان سندى رسمى و بسيار محکم در ميان باز ماندگان قابل احترام است که متاسفانه از اين صداقت بلوچى حکومتھا و دولت مردان نھايت سو استفاده را مى کردند و مى کنند. اما، با تمام اين احوال، ھمه دشمنان ملت بلوچ و نيز آزاد انديشان جھان با ھم متحد و داراى يک عقيده ھستند و حقيقتى را که ملت بلوچ داراى تاريخى کھن و فرھنگى غنى و والاى انسانى بوده و ھست، بدون بحث و گفتگو پذيرفته اند . کارھاى  تحقيقى که  نسبت به تاريخ ما انجام  خواھد پذيرفت، مسلماً برجستگى تجاوز اقوام بالا دست به جغرافياى بلوچستان قديم و حقوق مردمش را مھمترين دليل و ابھام در نبود تاريخ مدون ملت بلوچ ارزيابى خواھند کرد. زيرا، اگر روزنه اى براى آگاھى مردم ما باز مى شد تا به خود آيند، در کوتاه زمانى با چنان خشونتى سر کوب مى گشته که پس ازقرنھا دو باره فرصتى باز مى يافته است. مزه  تلخى سرکوب دو باره و چند صد باره اش تکرار مکررات و حاصل درد و رنج و عقب ماندگى براى ملت بلوچ بوده است.  بعد از قرنھا  در جدال دائمى و گاه زير سلطه بودن و عملاً  با تمام اجحافھاى ناروا از سه ضلع مثلث شوم و فشارھاى ناباورانه به حلقوم مان، ھنوز آنطور که ھمسايگان جبار دوست دارند، ما نه تسليم  و نه ھم کلاً نابود شده ايم و متاسفانه خودمان به اندازه لازم و کافى از ھمين تجارب تلخ پانصد سال گذشته ھنوز ھم نياموخته ايم!
از اشعار شاعران و بزرگان ادب  به دو دريافت و به نتايج  متفاوت مى رسيم. درکى که از ظاھر گفتارى شعر ھويدا است و مفھوم ديگرى که در ذات و گوھره اصلى شعر نھفته و تعريفى فلسفى و بنيادى دارد. معنى رندانه و خفاى شعر بستگى دارد که شاعر، شعر را در چه شرايطى، زمينه و يا ھدفى سروده و وصف کرده است. افسانه ھا و داستانھاى بلوچى، مانند تاريخ بلوچستان، انتقالى سينه به سينه ھستند. وسعت بلوچستان قديم، دورى فاصله ھاى جغرافيايى شھرھاى بلوچستان و مراکز تجمع از موضوعاتى ھستند که در ھر بر آوردى تاريخى نبايد از نظر دور داشت. طولانى بودن زمان و مشکل رفت و آمد ھا و رساندن خبرھا به سبک شفاھى و عمدتا از طريق قاصد، در اثر گزارى نبايد کم اھميت جلوه داد شوند. فراوانى لھجه ھاى بلوچى و گذشت زمان در جامعه اى با اساس قبيله اى و  بازگويى شفاھى از نسلى به نسلى ديگر و نيز تھاجم اقوام  قدرتمند ديگر به بلوچستان و مردم بلوچ، مسلماً تاثيرات وتغييرات جانبى خود را بر مجموعه ھاى مردمى و فولکورى ما مى نھاده است. در ھر منطقه و ميان ھر قومى داستانھا و افسانه ھا، اشعار عاشقانه و حماسى  بلوچ با اندکى تفاوت، سروده  و خوانده شده و در برخى مواقع شاعران محلى به سبک وسليقه و شيرين تر نشان دادن شعر، بندى، لغتى و حتى در بعضى مواقع  نامى را تغيير داده اند و بسا شاعران محلى با اطلاعات بدست آورده خود شعر جديدى در راستاى ھمان مفھوم اوليه حادثه، داستان و موضوع سروده اند. البته با وجود پراکندگى جغرافيائى و طبعاً تنوع لھجه اى، جوھر و ذات اصلى تمام افسانه ھا، داستانھا، بتلوکھا و ضرب المثلھا تا حدى و تقريباً يکسان و با کمى زياده گويى و يا کم گويى  با ھمان ظاھر و مفھوم اوليه باقى مانده  و حفظ گشته است.
 بتل و بتلوک(بتلک) به زبان بلوچى و يا ھمان چيستان در زبان فارسى که تا ھمين چند سال اخير در بيشتر روستاھاى بلوچستان رواج چشمگيرى داشت، نه تنھا سرگرمى براى نوجوانان بلوچ بود، بلکه نقش نوعى آموزش و مسابقه فکرى را بازى مى کرد و روش و تشويقى براى نو جوان بلوچ به دنياى فراتر از محدوده فکرى موجود بود. جالبى مجلس بتلوکھا اين بود که دختران و پسران با ھم در آن شرکت مى کردند و داستان گوھا و بتلوک گوھا از  پير مردان و پير زنان، خود والدين، دختران و پسران  بزرگ سال تر و يا ھم سن و سالھاى ھم  بودند و در حقيقت نقش اولين آموزگاران ومعلمين حرفه اى را که کودکان و نو جوانان روستا از داشتن آن محروم بودند، بازى مى کردند و در گستردگى انديشه سھم بزايى داشتند. مثلاً چند تا از صفات و يا مشخصات يک حيوان، درخت، ميوه، انسان و بطور کلى مفھومى  به گنگى گفته و در موردش سوال مى شد و ھمه افکار نوجوانان مشتاقانه متوجه آن مى شد که پاسخى درست دريابند، که آن چه چيزى مى تواند باشد و ھر نو جوانى به نوبت در محفلھا ابتکار عمل را به دست مى گرفت، بتلکھا را باز گو مى کرد و يا از خود بتلى مى ساخت و توان فکرى و ذکاوت خود را نشان مى داد.
داستان ھانى و شى مرود (شيخ مريد) ظاھراً و باطناً داستانى عاشقانه و حقيقى است که از بطن جامعه بلوچ دوران حکومت رند بر خاسته و عمق و ريشه در زندگى کليه اقشارجامعه بلوچ  از جمله روشن فکران، ريش سفيدان، دھقانان، شبانان، تجار، شاعران، نويسنده گان و بخصوص مردم عادى  تا به امروز دوانده است. بخشى از ھنر و حفظ آن در ھر منطقه اى به عھده قشر زحمت کش و ھنرمند لوڈى است که حق زيادى براى پرورش ھنر بخصوص ھنرموسيقى اصيل به گردن ملت بلوچ دارد و حمايتش از ھنرو جايگاھش در فرھنگ بلوچ بى پرسش است. داستان ھانى-شى مرود و چاکر و گوھرام  قرنھا  است که ادبيات شفاھى و بخصوص شعر کلاسيک ملت بلوچ را محاصره کرده و به نحوى تا کنون به دنبال خود يدک مى کشد. امروز کمتر شاعر و نويسنده بلوچى  مى توان يافت  که  در باره قدرتمندى چاکر، دلدادگى شى مرود و ھانى نسبت به ھم مقاله اى ننوشته باشد، شعرى نسروده باشد و يا در ھر جمع و مجلسى حتى کوچک بحثى از شيدايى ھانى و مرود نسبت بھم به ميان کشيده نشود و حتى که اخيراً موضوع تزھاى دانشجويان دکترى در دانشگاھاى گشته اند . گذشته از شاعران و نويسندگان، مردم عادى ھميشه نوعى پيوند عاطفى و دلسوزانه با ھانى و شى از خود بروز مى دھند و در گفتگو ھاى روزانه از شان ياد مى کنند. ھانى و شى در جان و جام  ملت  بلوچ  جا گرفته اند و شعر و داستانش براى نزديک به پنج قرن کاملاً به عنوان يک داستان ملى در ذھن خرد و کلان افراد ملت بلوچ حفظ شده و با غرور و سر فرازى براى خرد سالان نقل مى شود و آنرا بعد از پانصد سال مانند خود زندگى و موجودى زنده، تا ھم اکنون زنده نگھه داشته اند. داستان ھانى، شى مرود، چاکر و گوھرام  بخشى از تاريخ  مردم بلوچ است و براى ھميشه به آن پيوسته است. شاعران از ھر قبيله و قشرى در دورانھاى متفاوت و با سليقه ھا و و با لھجه ھاى گوناگون شعرى سروده و خوانده اند و داستان را از نسلى به نسل بعدى انتقال داده اند. صدھا شعر از زبان ھانى  براى مرود و گلايه ازوى شعرى گفتند  ونيز صدھا جواب شعرى از شى به ھانى داده شده  و بر عکس.
 از اشعارى که براى ھانى - مرود و چاکر گفته و سروده شده و شواھد سينه به سينه چنين بر مى آيد که شعر خوانى و شرط بندى در جامعه بلوچ متداول بوده و بخصوص  بين قبيله رند و تيره ھايش يک سنت جا افتاده وبس قابل احترام و بسيار مھم بوده است. مردان بعد از پيروزى در جنگ و يا بعد از کار، شکار، مسابقه تير و کمان و اسب دوانى و در اوقات فراغت، مجلس مى گرفتند و محاوره مى کردند. برخى از اشعار اين دوران عمدتاً و عمداً با محتوا و قالب شرطى و باخواستى زيرکانه سروده وبيان شده اند و شايد بتوان گفت نوعى قمار بازى زيرکانه در نماد شرط بندى ھا  ظھور مى کرد و در جامعه بلوچ  و بخصوص قبايل رند آن دوره عملاً مطرح بوده است. قول بلوچى پشتوانه عملى شرط بندى بود و نيز ھست! شعر شرطى کلاسيک بلوچ  با حمله رضا خان مير پنج به بلوچستان و تصرف بخشى از بلوچستان توسط ارتش ايران، در سر حد دوران رکود را آغاز مى کند، ولى قول بلوچى ھنوز به ھمان قوت خود بين تمام قبايل بلوچ باقى است! و مورد اعتماد تمام مردم بلوچ و آنھايى که با بلوچھا داد و ستد و رفت و آمدى دارند، مى باشد.اما، شعر حماسى بلوچ در اين دوره، دلاوريھاى مردان سرحد را در مقابل يورش رضا خان بتصوير مى کشد و ھنوز ھم زنده و بلند پروازى مى کند! اما، در اين دوران دو بيتى ( ليکو) رشد چشمگيرى از خود نشان مى دھد و نه تنھا به بعد ھاى عاشقانه مى پردازد، بلکه کليه وسايل جديد  وارداتى از جمله چراغ نفتى و گازى، پتو وپارچه، چمدان، ساعت، چاى،قند و قند شکن، ناس، سيگار وقليون، انواع خوراکى ھا، وسايل آرايش زنان، نام کشورھاى اطراف خليج ، ايران، پاکستان، ھند، روس، دوچرخه، موتور و انواع ماشينھاى  سوارى و بارى،  سرباز، ژاندارم،  پاسبان و کليه ماموران دولتى، اسب و شتر، گوسفند، شکار، تفنگ، مھاجرت براى کار در کشورھاى خليج و بنادر و جاده سازيھاى ايران، آب،ھوا،باد، سرما و گرما، فصلھاى سال، آسمان و ماه و ستارگان و خورشيد و ماه و تاريکى چاه ھاى 14 سرى وشب 29 و روشنائى شب چارده ماه و تقاص خون بلوچ و كينه شترو موى کف دست وزنگار بستن تلار(سنگ آتشين)در کف چاھاى آب و پرواز خر در فضا خلاصه ھمه چيز که با زندگى سرو کار دارد از جمادات و نباتات و حيوانات، نوعى فلکور مردمى، گاه آنرا به کمک و ھم دردى مى طلبد و مخاطب درد و رنج قرار مى دھد و گاه به مسخره و به باد طنزش مى گيرد. اما، قبل از اين دوران اشعار بلوچى داراى ھر مفھوم اجتماعى که بوده اند، با شکل وفرم درخواست و پاسخ مطرح مى شده اند. براى نمونه به اشعارى که در وصف جنگجويى مردان سرحد، بخصوص مير شاه کرم کوھسارى با سر فرازخان حاکم حاران و نيزاشعارى که در مورد مير قمبر ( به لھجه محلى ،مير خمبر) با آزاد خان حارانى و دولت قاجار و  نيز سيد خان کرد  بجا مانده، شرطبندى کمتر ديده مى شود و بيشتر ھوشدار برترى جويى جنگى به شکل کاملاً زنده خود نمايى مى کند و روشى پند دھنده و آموزنده را نسبت به دشمن پيش مى برد.
جوھر اصلى داستان بين ھمه قبايل بلوچ تقريباً در ھر سه قطعه پاره شده از ھم بلوچستان يکسان است. ولى در ھر منطقه اى از بلوچستان با اندکى تغيير و تفسير و سليقه محلى گفته و شنيده مى شود و ھمان طور که ياد آورى شد در بعضى از مناطق گسترده بلوچستان شاعران، شعر جديدى با ھمان مفھوم سروده اند و سبکھا و نمونه بسيارى به کار گرفته اند. اصل و حقيقت داستان اين طور بيان مى شود که چاکر و مريد خسته و تشنه از شکار بر گشته بودند و با ھم قرار مى گذارند که بر سر راه، مريد براى نوشيد ن آب و چند لحظه استراحت به در خانه پدر نامزد چاکر برود و چاکر براى نوشيدن آب به در خانه پدر نامزد مريد برود (تا نامزدان دختر از ديدن ناگھانى خواستگاران خود ھيجان زده و دستپاچه نشده و آزار نه بينند)۔ چاکر بر در خانه مير مندو، خسته و تشنه از اسب تيز پايش پياده مى شود. سنت بلوچى است که براى ھر مسافر و راه آمدى آب آورد. براى آنھايى که خسته بنظر مى رسند پرھايى نازک و خشک از نباتات محلى و  مقدارى نمک در آب مى ريزند که نمکى که فرد  بصورت عرق ريزان از بدن از دست داده، تامين شود و فرد آرام آرام  آنرا بنوشد تا بيمار نشود. اگر فصل بھار باشد، ليوانى دوغ تازه با مقدارى شيرتازه(سردؤش) مخلوط مى کنند و به فرد از راه رسيده مى دھند. ھانى کاسه اى آب براى چاکر مى آورد، عمداً چند پر شسته و تميز کوچک کاه در کاسه آب مى گذارد، تا آن سبب شود که چاکر ليوان آب را آھسته و آرام بنوشد و ھر لحظه که پرھاى کوچک کاه مزاحم نوشيدن آب مى شوند، وى مجبور بود با پف آنرا به گوشه ديگر ليوان آب براند و دوباره مقدارى از آب را بنوشد، عمل نوشيدن آب با سرعت انجام نمى شود و چند لحظه اى طول مى کشد.. نامزد چاکرکاسه اى آب سرد به مريد مى دھد و مريد يک نفس آن را بالا مى کشد و زمانى که چاکر مريد را صدا مى کند که وقت استراحت و آب نوشيدن تمام است، راه بيفتيم. مريد را در حالت تھوع و بيمار مى بيند و از وى که چرا بيمار شده مى پرسد و مريد جريان آب خوردن را براى چاکر باز گو مى کند. چاکر با مشاھده وضع شى، متوجه مى شود که ھانى عمداً پر کاه به داخل کاسه آب  گذاشته است که او يک باره در معده خالى وگرم، آب سرد فرو نريزد. شعور باطنى و زيبايى ظاھرى ھانى به دل مير چاکر مى نشيند و با توجه که ھانى نامزد رسمى شى مرود بوده و چاکر آگاه از اين موضوع، به فکر حيله اى آبرومند و پذيرفته شده شرط بندى در قبيله رند مى افتد، بدون اينکه مطلب دل با کسى آشکار کند.
ھانى، دختر  مير مندو( مندوست- دينار؟) يکى از بزرگان طايفه رند است که از تولد و با سنت  ناف برى به نامزدى شى مرود انتخاب مى شود. (ناف برى، معمولاً سنتى است که بين اقوام نزديک خونى رواج دارد و يا خانواده ھايى که بيش از حد از لحاظ احترام و رفت و آمد با ھم نزديک و دوست ھستند، صورت مى پذيرد. اگر پسرى از يک خانواده متولد شود و تقريباً اندکى پس و پيش ويا ھمزمان دخترى از خانواده ديگر متولد شود و برعکس  و ھردو خانواده دوست  داشته باشند، بچه ھايشان در سن بلوغ به نکاح ھم درآيند، ناف نوزاد دوم را که تولد مى شود و از لحاظ جنسى متضاد با نوزاد اول است براى ھمسرى نوزاد مورد نظر که اول بدنيا آمده، مى برند. جدا از درست بودن و نادرست بودن فلسفه اين موضوع، دو کودکى که براى ھم ناف برى شده اند، بر روال سنت رايج عمدتاً و نه ھميشه در سن بلوغ به ازدواج ھم در خواھند آمد. اکنون سالھاست که اين سنت اھميت خود را در جامعه بلوچ از دست داده است. برخى باوردارند که شيه مرود و ھانى، پسر عمو و دختر عموى ھم و در کودکى ھم بازى و ھم سن و سال بوده اند و اين خود بر دلدادگيشان نسبت به ھم مى افزوده است)
 مير شى مريد، پسر مير مبارک، يکى ديگر از بزرگان رند است و شى مردى ورزيده و قوى ھيکل، جنگجو ترين شمشير زن و کماندار، يکى از رشيد ترين فرماندھان لشکر ارتش قوى ميرچاکر و رندھاست و نظير ندارد.

 مير چاکر( ١٥٦٥- ١٤٨٦ميلادى) فرزند ميرشيھک از قبيله رند بلوچ است که بعد از مرگ پدر،( عده اى بر اين باورند که در سن ١٨ سالگى)  دراواخر قرن پانزده تا نيمه ھاى قرن شانزده ميلادى رھبرى سياسى ملت بلوچ را بعھده داشت. مير چاکر پھنه دولت و قدرت خود را بر تمام بلوچستانى که امروز زير سلطه حکومت ايران، پاکستان و افغانستان است گستراند و علاوه بر بخشھايى از ولايت قندھارافغانستان و نيز برجنوب ولايت پنجاب ھند تا مولتان و سکر را تا پايان حياتش در سکر به زير کنترل و نفوذ خود در آورد. چاکر قدرتمند ترين مرد تاريخ ملت بلوچ طى پانصد سال گذشته بود است.
شرطھا در ميان جمع مطرح مى شد. گاه روزھا و ھفته ھا، ماهھا و به احتمال سال طول مى کشيد تا طرفين موقع مناسب مى يافتند و در خواستى را که از شرط منظور بود، طرف مقابل را غافل گير کرده و به اجرا در مى آوردند و ھنوز ھم به عنوان قول و حرف "مرد يکى است"، در ميان مردم بلوچ رواج دارد. در يکى از اين فراغتھا بود و چاکر با آمادگى قبلى و منظور خاصى که از قبل در سر پرورانده بود در ميان جمع رندان اظھار کرد: دشمن ھرگز پشت مرا نخواھد ديد ( در جنگ فرار نخواھم کرد، روبرو با دشمن مى جنگم) و از  دروغ گفتن پرھيز خواھم کرد. چاکر تا آن روز صفاتى را که از خود بر شمرد، عملاً ثابت کرده بود و اکنون نوبت ديگران بود که اعلام و ثابت کنند که عضوى شايسته از قبيله رند ھستند و به آنچه که مى گويند و قول مى دھند تا پاى جان و ھمه ھستى خود مى ايستند.  
ميرھيبت خان يکى ديگر از مردان نامى رند و از سران نظامى، رو به چاکر و در جمع، گفت: شتر ھرکسى با گله شتر ھاى (به نفرات شتر) من بيايد و قاطى شود، آنرا پس نخواھم داد و اگر مسؑله به درازا بکشد آن را با شمشير حل خواھم کرد! (منظور از چراگاه و منطقه اى است که متعلق به ھيبت خان بوده است)
 مير جاڈو  يکى ديگر از سران رند ، گفت: ھرکسى در جمع رندھا دست به ريش من زند، سر از تنش جدا مى کنم!
مير شيه مرود، سلطان کمان و شمشير و فرمانده سپاه رند، گفت: ھر کس در روز عروسى من، ھرچه، از من بخواھد، به وى خواھم بخشيد و نه، نخواھم گفت!( در بعضى مناطق و قبايل مى گويند، منظور شيه روز چھارشنبه صبح بعد از نماز صبح و پيش از طلوع آفتاب و در برخى مناطق مى گويند که منظورش، روز پنجشنبه بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب بوده است. منطقى تر به نظر مى رسد که منظور شيه روز عروسى شيه بوده حالا، روز چھار شنبه يا پنجشنبه که  به وصال معشوق مى رسيد و منظورش  از"آنچه" مال و ثروت بوده است و نه چيز ديگرى!)
 و خلاصه بيبرگ، برادر زاده چاکر و ھر کدام از رندھاى حاضر در جمع چيزى گفتند و شرطى نھادند و منتظر فرصت ماندند.
زمانه سپرى شد، روز موعود فرا رسيد و وقت عمل کردن به شرطھا و قولھاى داده شد بوقوع پيوست. چاکر که مشتاقانه لحظه شمارى مى کرد تا به آرزويش برسد، به عمد يک نفر شتر از بھترين شترھايش( ليڈه، بگ سانڈ) را به گله ( بگؔ ) شترھاى ميرھيبت خان زد، خبر به ھيبت خان رسيد وى به ساربانانش( بگجتھا) دستور داد که ھرکس به دنبال شتر آمد، شتر را پس ندھيد  که شتر از لحظه اى که به نفرات شترھاى من پيوسته از آن من است و ساربانان ھم بايد طبق دستور عمل مى کردند و موضوع تمام شده بود. شتر ھر کس و به ھر قدرتى که تعلق داشت از آن ھيبت خان شده بود و اگر صاحبى برايش پيدا مى شد و ادعا مى کرد ، موضوع با شمشير بايد ميان ھيبت خان و صاحب شتر، حتى اگر چاکر باشد، حل مى شد! موضوع در شھر و در جمع پيچيد و دھان به دھان گشت که ھيبت خان يک نفر شتر را که به گله شترھايش رفته و از آن چاکر بوده، پس نداده. چاکر که زاده و پرورش يافته در فرھنگ رند بود، مى دانست که معنى حرف و شرط ھيبت خان چيست، قبول کرد که از خير شتر بگذرد.
نوبت آزمايش مير جاڈو بود که چاکر نقشه اش را عملى کند. چاکر روزى در جمع رندھا، پسر خرد سال مير جاڈو را وادار کرد که برود و با ريش بابايش بازى کند.( شايد مثل فارسى، شوخى، با ريش بابا ھم شوخى، از ھمينجا ريشه گرفته باشد!) کودک بى خبر ازعواقب کار در بغل پدر پريد و شروع به لمس کردن سر و صورت و بازى کردن با ريش و سبيل بابا کرد. مير جاڈو بر سر دو راھى، ياخفت براى تمام عمر در ميان رندھا و يا به حرفى که زده بود، پايبندى نشان مى داد. ھمراه داشتن شمشير، سنتى ديرينه و نشانى از مردانگى و نترسى در جامعه بلوچ بود. در مجالس صلح گيرى، پتردھى، عزادارى، عروسى و شادى و رقص آنرا سر به پاين بر شانه ھا و گردن آويزان مى کردند. در اين لحظه، اين رند به آن رند نگاه کرد و فکر مى کردنند که  مير جاڈو کودک دلبند را که اين ھمه دوست داشت و به او عشق مى ورزيد، نخواھد کشت و در ميان رندھا بدنام و خجل مى شود. اما، شرط و فرھنگ پايبندى محکم بود و گريز غير ممکن و بد نام کننده بود. گرچه اين پاى بندى به شرط، به قيمت جان عزيز ترين فرد تمام مى شد. تا آن روز کسى به زير قول و شرط خود نزده بود. مير جاڈو کودک را بوسيد و ناچار خنجر از نيام بر کشيد و به اخترى که از درون وى را مى سوزاند، سر کودک دل بند از تن جدا کرد! دردى و رنجى است که تا امروز جامعه بلوچ را در خود مى سوزاند!
و اما، شيه تاريخ  دقيق ازدواجش را به تمام رند ھا اعلام کرد که براى جشن عروسيش آماده شوند. روز جشن عروسى، ھنگام  صبحدم، بعد از نماز صبح و پيش ازطلوع افتاب،  شيه متوجه شد که گروھى از رقاصان و موسيقى دانان با ساز و آواز و رقص ھمراه ملايى، وى را در محاصره گرفته اند. مريد که مردى ھوشيار بود فورى متوجه شرطى شد که مدتى قبل با چاکر داشته و اکنون چاکر چون روز عروسى شيه است، گروه رقاصان و موسيقى دانان را فرستاده تا کمان مخصوص مريد را که آن را زياده  دوست دارد و کسى ديگر ھم قادر به پرتاب آن نيست، از وى بگيرند. اما، گروه رقاصان و آواز خوانان ھم بدون تاؑمل اعلام کردند که فرستاده چاکر ھستند  و آمده اند که  اجازه ( سه طلاقه) از شيه  بگيرند و ھانى را به عقد چاکر در آورند! شيه شگفتانه متوجه نيرنگ و حيله چاکر شد و انديشيد که چاکر نا جوانمردانه کار خود با وى کرد. شيه به گروه آوازه خوان و رقاص پيش نھاد داد: ھر چه، غير از ھانى بخواھيد مى دھم. اما، غير از ھانى، چيز ديگرى چشمان حريص چاکر را پر نمى کرد. چاکر قدرت قبيله اى و  حمايت ھمه افراد قبيله و نيز فرھنگ حاکم شرط بندى را پشت سر داشت! و شيه مرود بعنوان بازنده شرط در قبيله رند چاره اى نداشت. يا بايد سنت و قانون شرط بندى را که مورد احترام ھمه افراد قبيله بود بشکند و يک تنه به جنگ قبيله و فرھنگش برود و ايزوله شدن و خوارى را بپذيرد! و يا مانند ديگران به سنتھاى رايج قبيله رند احترام بگذارد! شيه راه دوم انتخاب کرد که نه با تير و کمان و شمشير، بلکه به نوعى ديگر  به سنت شکنى شرط بازى و زندگى را باختن بپردازد تا شايد قبيله رند آگاه شود. شيه نه با طرد قبيله يا انتخاب ترک دلخواه از قبيله، سنت بردبارى و از خود گذشتگى را براى انديشيدن در جامعه بلوچ پايه گذاشت که قبل از انديشيدن نبايد زبان سرخ باز کرد و آنگاه ھمه چيز بر باد داد و روشى که وى به پيش گرفت، بسيارى از رندان و ساير مردم بلوچ را به تفکر واداشت که البته کمتر به اين جنبه داستان و زندگى شيه توجه شده است.!  
 داستان ھانى و شيه مريد - چاکر، حقيقتى شگفت انگيز و باور نکردنى است که افسانه دوران شده است. براى درک و باورش بايد به پانصد سال عقب به زندگى قبيله رند برگشت. بدون شناخت تمام زواياى  طبقاتى و روانشناسى جامعه قبيله اى آن روزگار و فرھنگ حاکم، داستان ھانى  تا حدودى غير قابل ھضم و افسانه اى به دور از حقيقت بنظر مى رسد. شکافتن جنبه ھاى مختلف فرھنگ قبيله اى و ارزيابى ازشرايط مشخص جامعه بلوچ و حاکميت روابط عشيره اى و سنتى به ھضم و درک آسانتر آن  کمک خواھد کرد. جامعه بلوچ با مھماندارى، غريب نوازى، صداقت، حشرو مدد، راستگويى و درستکارى، قول دادن و پايبند بودن به آن تا پاى مرگ و بجار حقانيت مى يافت و تعريف مى شد و نيز مى شود. پناه دادن به ھرکسى که پناه بجويد، چه توانمند و چه ناتوان، ( ميار و ميار جلى) ارزش ديگرى از باورھاى اين ملت بوده و ھست. کشتى گيرى، مسابقه اسب دوانى، مسابقه با تير و کمان، رقص شمشير و شمشير زنى، تير اندازى، اسب سوارى و نترس و قوى بودن از خصايص مردانگى محسوب مى شد.  محاوره شعرى، شرط بستن، بتل و داستان و طنز گويى از ھنرھاى مھم روز براى مردان بلوچ بودند. فرھنگى که بر ھمه ابعاد و کل روح زندگى  ملت بلوچ حاکميت مى کرد و مى کند و تناقص گويى، گناهى نا بخشودنى بوده و ھنوز ھم ھست که با مرگ برابر دانسته مى شد. مردانگى و حقيقت گويى بايد در عمل به اثبات برسد و اگر زبان گوشتى سرخ کج چرخيد و لکنت کرد و اشتباه رفت، تاوان ''ھر چه" که باشد، بايد پرداخت شود. اگر اين ھرچه "اسماعيلى به زير کارد ابراھيم براى قربانى باشد".  عقب روى و پسگيرى، سرزنش قبيله و طرد شدن از جامعه را به ھمراه دارد. دوگانه ديدن قبل از زايش و عمل محکوم و غير قابل فراموش شدن است. نه تنھا سر افکندگى براى تمام افراد قبيله است، بلکه فرد خاطى که دوبار فکر نکرده و دھان بازگشوده، از سوى جامعه براى ھميشه ايزوله مى شود. مردان راستگو و درست کار، وفادار تا پاى مرگ بر قول و آنچه بر زبان جارى کرده اند، خواھند ايستاد. در قضاوت  تمام نکته ھاى ظريف اخلاقى و واقيعتھاى خشونت زاى را نبايد از نظر دور داشت.
بدين ترتيب ھم زمانى جشن عروسى چاکر با ھانى بر مجلس عزا دارى خرد سال مير جاڈو و غم پايان نا پذيرو آخر درونى شيه چربيد. عشق شيه و ھانى آن چيزى نبود که  با عروسى ھانى و چاکر از عموم پوشيده شود و به سردى گرايد. بر سر زبانھا افتاد و اھل دل رباعى، سرودى و شعرى در شيدايى مرود و ھانى سرودند و خواندند. شيه  بر اطراف  چادر حجله ناله ھايى که مشخص نبود که از انسان و يا حيوان است، سر مى داد تا شايد آتش دل بخواباند وتنورو جان وتن خنکتر کند. ھانى که متوجه نشده بود اين ناله ھا و ضجّه ھا از شيه است و فکر مى کرد که  زوزه ھاى حيوانات وحشى است، با آوازى رسا گفت: اى سگ ول گرد از اينجا برو. مرود که فکر مى کرد بوى بدنش به مشام ھانى  رسيده و ھانى عمداؑ وى را سگ خطاب کرده، کمان و شمشير، مال و ثروت و ھرچه داشت و نيز راه و رسم زندگى رھا کرد و سر به کوه و دشت و بيابان گذاشت.
 شيه کفشھا( کٹؤک) ھا  پاره کرد پيراھنھا ( جامگ و گود) دريد و با دشتھا، کوھھا، رود خانه ھا، درياھا، ستارھا، ماه و  خورشيد ھم دم شد و درد دل گفت و حرف زد و خود را محکوم کرد. نه شب خواب و نه روز آرام داشت.  زمستان تن به سرما سپرد و در تابستان آب گرم نوشيد و عشق ھانى بر عذاب  و شيدايى اش افزود و افزون گشت و از خود سوؑال مى کرد، چگونه اين سنت را بايد شکست و ازميان جامعه بر انداخت. شيه در بيابانھا با داغ کردن تمام بدن خود بر آتش درون ميآفزود و تا اينکه جايى از پوست بدن سوخته ترميم مى شد، شيه دو باره برآن جاى سيخ داغ  مى گذاشت و تا ھفت بار بدين طريق بدن تنبيه کرد تا از گنھان درون پاک شود! شعله دل، ھوش و حواس و فکر از وى ربوده بوده. بى  نان و آب راه مى نمود، مرز و بوم، دوست و دشمن نشناخت. نھايتاً شيه پياده راه مکه در پيش گرفت. اما زيارت کعبه، ماندن اينجا و آنجا آتش درون خنک نکرد که نکرد. سالھا طول کشيد. ديوانه و شيدا  بعد از ٣٠ سال دورى، شيه با گروھى از قلندران و درويشان راه زادگاه و خانه پيش گرفت! شيه درويشى را پيشه کرده بود، ريش و موى سر بلند کرده بود و صورت پوشانده از مو و بدن سوزانده و خشک، بر خانه چاکر در سيبى و زادگاه خود وارد آمد و مھمان شد. طبق معمول و سنت بلوچھا، بدون آنکه از ره آمده را بشناسند، ھمه براى خوش آمد گويى( وش اھت) وى آمدند و ھر کسى حرفى و بحث و سوؑالى پيش کشيد و شيه ساکت و آرام سراپا گوش بود. ھانى در اولين نگاه شيه را شناخت و چاکر از نگاه حالت چشمان ھانى به شيه، مشکوک شد که شايد اين درويش که ريش تا زانوان پا دراز کرده شيه باشد. حرف از اينجا و آنجا از ورزش و تير و کمان شد. ھرکسى خود نمايى مى کرد و تيرى از کمان رھا مى کرد، شيه را ھم دعوت کردند و کمانى به وى دادند. شيه که زمانى سلطان تير و کمان و شمشير بود، کمان بر دست گرفت تا تير رھا کند۔ کمان را قدرت بازوان شيه نبود و در پنجه ھاى شيه تکه تکه شد، کمانى ديگر آوردند  که به ھمان سرنوشت کمان اول گرفتار شد، کمان ديگر و ديگرى و ھيچکدام تحمل توان بازوان شيه نکرد. پير خرد مندى گفت: برويد ھمان کمان مخصوص شيه مرود را پيدا کنيد و بياوريد که اين کمانھا تاب و توان بازوان اين درويش را ندارند. کمان آھنى مخصوص و معروف شيه را که لايه اى از گرد و خاک پوشانده بود، آوردند. با ديدن کمان جرقه اى در چشمان شيه جھيد. آھى از ته دل بر آمد و شيه بدون علامت ونشان که وى با اين کمان آشنايى دارد و سالھا روزگار جوانى را با آن گذرانده، نفس عميقى کشيد، کمان بوسيد و بر سينه و قلب فشرد و با دستمال ابريشم گرد و خاک ٣٠ ساله بر آن را پاک کرد و تير بر گرفت و کمان بر کشيد و تير به ھدف رھا کرد و تعجب ھمه  بر انگيخت. تير دوم و سوم به ھمان يک ھدف بدون ذره اى خطا رھا کرد. ھمه جمع به ياد شيه مرود به مرد قلندر ناشناخته به احترام دست بستند و کمر خم کردند. خردمند کھنسالى که خاطره ھاى کمان اندازى شيه برايش زنده شد، فرياد کشيد که اين غير از شيه نمى تواند کسى ديگر باشد. به سراغ ھانى رفتند و پرسان علامت ھا و نشانيھاى ظاھرى شيه شدند. ھانى که در کودکى ھم بازى شيه بود پاسخ داد: اثر زخمى بر بالاى يکى از ابروان اوست که در کودکى در ھنگام بازى اتفاق افتاد و در ماھيچه( بزؔ گوشتى) ساق پاى او نشانى از بريدگى است که آن ھم در کودکى اتفاق افتاده است و نيز چشمان شيه او درشت و سرخ و بسا گيرنده و مسحورکننده اند! و ديگر علايم بر شمرد. ھانى از نزديک و روبروى، شيه را شناخت. شيه با کنار زدن موھاى پريشان، نمايى مشخص تر و قابل شناخت به صورتش داد. سپس شيه  چندى از خاطرات دوران جوانى و جنگ و دلاورى، شرط بندى رندھا، ھانى و سوؑال از شمشيرش و شرح کوتاه و مختصرى از غيبت سى ساله اش را براى جمع توضيح داد. چاکر از رفتار خود نسبت به شيه پشيمان شد و ھانى ھم که ھيچ زمان دل به چاکر نداده بود،چاکر وى را رسماً براى شيه  آزاد و رھا کرد.
 ھانى که ھر گز شيه را فراموش نکرده و با چاکر از ھمان لحظه اول سر نا سازگارى بنا نموده بود، داستان تسليم نشدن خود به چاکر را به شيه بگفت و از شيه خواست که به ھرکجا که مى رود، وى را با خود ببرد. اما، شيه قبول نکرد به ھانى گفت: من عشق تو را فراموش نکرده ام، اما، اکنون از آن مرحله جسم مادى گذشته ام و دنياى ديگرى ساخته ام که توان جدايى از آن را ندارم و ناگھان از ديده ھا پنھان شد. ھانى که اکنون رسماً آزاد شده بود، پس از کوتاه زمانى احساس کرد، بوى شيه از مشامش دور مى شود. فرياد کنان به دنبال شيه روان شد و متوجه شد، آن که سى سال پيش وى سگى ول گرد خطاب کرده، شيه بوده است که در اطراف چادر حجله  ازشعله سوزان آتش دل زوزه مى کشيده است. آتش دل و جان، آرامش از او گرفت و ھمه چيز بر خود تا پيدا کردن و پيوستن به شيه حرام کرد. ھانى پريشان و شيدا و ديوانه به دنبال شيه و عشق باز يافته و باز از دست رفته روان شد. ھانى بر سر راھش در کوه ھا و دشتھا و بيابانھا و به ھر چه و ھر کس مى رسيد سراغ شيه مى گرفت و صفات و نشانيھاى( علايم ) وى بر مى شمرد. از خزندگان ريگزاران رد پاى شيه پرسيد، از آبزيان درياھا، از عقابھاى تيز بين و پرندگان که آسمانھا در مى نوردند، از درختان جنگل و تک درختان که سايه بر زمين مى گسترانند، از حال شيه پرسان بود و و نا اميد نشد. از حيوانانات سراغ شيه گرفت و سوگند داد که حقيقت را به او گويند  تا به آھويى زيبا و تيز پا رسيد و از وى پرسيد، تو که رفيق باد شمالى وقدرت و حس و بوى صياد براى نجات به مشام دارى از شيه من بگو و آھو در پاسخ بگفت: نشانيھاى شيه بده تا بگويم. گفتگوى ھانى و آھو ادادمه يافت و طولانى شد. ھانى رو به آھو، گفت: مردى عاشق، قوى ھيکل و زيبا اندام و چابک است. ريش بلند تا زانو، موھاى ژوليده و لباس خونين برتن دارد! چشمان درشت گيرا و سرخ دارد. آھو، روبه ھانى  گفت: ديروز قبل از غروب آفتاب، مردى با چشمان درشت وسرخ پر از اشک خون ديدم  که تمام پوست بدنش را با سيخ داغ پخته بود. عريان و فقط عورت پوشيده، گاه جماز بر شتر سفيد زيبا و گاه پياده و برھنه پا، گاه زمزمه و گاه فرياد مى کشيد. گاه الله و گاه ھانى به مانند آب بر زبان جارى مى کرد و شيدا و دل سوخته و رنجيده و سر از پا نمى شناخت و از اين برؔ گذشت، تو ھم از باد شمال کمک گير که عطر و بوى بدن  شيه به مشام تو رساند و تو خود به او رسان. ھانى در وا پسين غروبھا و به تنھايى  ھمراه آب و باد شمال شد تا به ھنگام طلوع آفتاب سراغ شيه از آن گيرد. اميد و انتظار، خون تازه اى در رگھايش جارى کرده  تا از چنگال درد و اندوه آزاد شود و به عشق جاودانه و آزاد و وصال ياررسد و مى رود تا قبل از غروب آفتاب کوه ھاى چلتن، دره بولان و کوھاى سليمان در نوردد و به<













۲ نظر:

Anonymous گفت...

درود بر شما جوانان بلوچ
بى صبرانه در انتظار بخش ھاى ديگر ميمانم۔اين مقاله ديد ديگرى نسبت به اسطوره ھانى و شى مرود به من داده است۔

Anonymous گفت...

باز ھم درود بر جوانان بلوچ
با خواندن اين مقاله، با ديد ديگرى از شى مرود و ھانى مواجه شده ام و علاقه مندانه و بى صبرانه در انتظار بخش ھاى بعدى ميمانم۔ بلوچ گيابانى